سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

هَزارن! ای هزاران! گوشم کنید.... نوشم کنید..... که جوشش آمد..... جوشش آمد....... جوششی اندرکوشش آمد......"امشب"

ای عطرگلهای وحشی! بویم کنید...... بویم کنید...... که چترنرگس نمناک پاییزان خِش خِش آمد امشب ......... چون بوسه های پیراهن یوسف کنعان خوش خوش آمد امشب........ " امشب ".......

آه ای غزلخوانان! امشبم من، چون شبم من، مثل هرشب شبم من......  که بی یارو مونس چون بلبلانِ غمگین شب پردرقفس تاریک نای شب می خوانم امشب من......

ای عزیزان! ای رفیقان! نگاهم کنید امشب....... که چون شمع نیمه جان، سوزانم امشب من...... بغض گرفته درحلق جوشانم امشب من......... دل ِدرگیر و گیر ِگیره ی گریبانِم امشب من....... دستی به دامان سینه ی سوزان هجرانم امشب من.......آه ای شفیقان! مرحمتی کنید که زخم دیرینه ی بی درمانم امشب من......

ای واژگان بی رنگ! یاری ام کنید که خالق گلواژه های زخمی ام امشب...... اشک جاری ازسینه زلالم امشب......اندوه حزین درخزائن خزان قلبم امشب......آوازِچنگِ هجای مرغِ عشقِ قاصدکِ آسمانِ شبم امشب.....آه! که امشب امشبم امشب، شبم امشب ...... " آه ! که مرا به آهنگ دل وجانم بخوانید، بخوانید وبخوانیدم " .......  


ارسال شده در توسط حوران


دوست دارم دردل شبها بنویسم .....در کنارتنهایی غمگینم تنها بنشینم ....دوست دارم سطری برای توبنویسم ...... قطره ای اشک برای توبریزم .....آه خدای من! خواب به چشمان من نمی آید چرا؟ .....دنبال کسی هستم ولی نمی دانم کرا؟....
سوزی که دردرونم شعله می کشد هردم ......آتش دوزخیست که برکنده این سیل بنیاد تنم .....ای لانه ویران قلب خشکیده ام! امشب هم مثل هرشب بی توبشکسته ام ..... فریاد فریاد ازاین درد فراقت  ...... کجاست کجاست این مرغ بشارت ... فقط خداست شاهد دردم امشب .... کسی نمی داند چون شمع می سوزم امشب....آه! که خاکستروجودم دوباره می سوزد ....چون جوشش می، درون قلبم می جوشد......بسوز بسوز ای دل, کسی هست که آب پاکی بریزد .....بریز بریز ای دیده غمگین ! قطرهای اشک را, کسی هست که گرد خاکی بریزد برروی خاکسترهای سینه ات ........

دوستان همه در ادراک هم باشیم ....بی منت وبی علت همه در خاک هم باشیم....هیچ نرنجیم و هیچ نرنجانیم دلی را ..... همیشه دررگ هم، چون خون پاک هم باشیم....


ارسال شده در توسط حوران

الّلهم!... یا ربّیم!....یا تانگریم!....... ای خدا!.... با چه زبان ترا صدا زنم، ای عزیزالوجود ! بگوی، خود بگوی چگونه ترا دوست داشته باشم؟ چگونه در فراقت اشک بریزم؟ که لیاقت یک لحظه نگاهت را داشته باشم، ای مهربان ترینم! ............ای وجود مبارکم ! ای نازنینم ! من با این وآن چه کار دارم !........من با دین وایمان چه کار دارم !.............من با ترسا ومسلمان چه کار دارم! .......... من فقط ترا می خواهم ، .............. من فقط با تو کار دارم،.......... من بی واسطه ترا می خواهم............ من بی چون ترا می خواهم، ای همه خواه من! ای دلخواه من! ای همه کارمن! ای درکارمن! ای کناره بی کناره من! ای چاره هرچاره من!..........درست است که تو تک هستی،.......... تویک هستی،........... تو واحدی،........... تو احدی،..........وتو درخود یکی........... ولی من هزاران توام،........... چون آنقدردرفراقت سوختم وبا تک تک سلول های این تن سوخته ام نام مبارک ترا یاد کردم که امروزدرهرسلول این وجود بی وجودم، نام عزیزتو حک شده است وتمام سلولهای این وجود خاکستری ام، به تو تبیدیل شده است، .........پس من به اندازه تمام این سلول های حزین مهجورم " توشده ام"..........پس ای پروردگارعالم! قبولم کن مرا ، که من درعین بی منی ِمن، با توهزارواحدم وتوبی من " تک واحدی"..............ای یگانه واحد من! ای واحد یگانه من! هزارن بار ترا یگانه دوست دارم ای یگانه بیتای من! ............. ای دوست داشتنی من ! دوستت دارم بی چون ترا دوست دارم، بی واسطه ترا دوست دارم ای همه ذات من ! ای من ِ من در بی منی ِ من! چون تو خود دوستت دارم............آه! اگرعالم می دانست ومی دید این آتش سینه ام را، شاید ازیک سوزِدود ِسوزش سینه ام، اشک از چشمان شهلایی اش جاری می شد..............ای خدای مهربانم دوستت دارم ..............ای مهربانم! اگربخواهم که ازتو بنویسم هرلحظه، هزارسال از توخواهم نوشت، ولی چه سود که درآغوشم نباشی ............پس خاموش می کنم این فانوس کلکم را، ودرگرمای تاریکی،  "درخیال آغوش تو" می گویم دوستت دارم، دوستت دارم ای وجود نازنین من !...........


ارسال شده در توسط حوران

خدایا! آمدم،......... امشب هم چون شب های گداخته ، گداخته آمده ام تا ببینی که چقدرچون گدازها می سوزم درفراقت.................خدایا! می دانم که هرلحظه فریاد دلم را می شنوی ومی دانم که می دانی، که هرلحظه می خواهم با توباشم، ولی نمی دانم چرا این خودبودن من، مانع رسیدن من به تو می شود..........پس برداراین ستّارمنیّت مرا تا همه درتوباشم وبا توباشم...........ای مهربان ترینم! شرم دارم ازدوستت دارم گفتن هایم که به گمانم این واژگان خسته ام درخوردوستی های تونباشد، ولی بازمی گویم ای عزیزجاوید من! بی چون وبی واسطه ترا دوست دارم ...............ای ناظم مطلق من ! با تمام این وجود بی نظمم، ترا به نظم عشق، منظّم دوست دارم............آه ! ای حورسوزان! ازچه می نویسی امشب؟ از کدامین سوز؟! که سوز، خود می داند که سوزناکترین سوزها، خود توهستی........ پس ای سوز! چنان بسوز، که من درعین سوزش ِسوزم با سوزانه ترین سوزها بگویم، که دوستت دارم ای سوزش من! .........نمی دانم چگونه با این واژگان معیوبم، با این کلک مقصورم، دراین ظرف لوح شیشه ای کوچک ترا نشان دهم ای نشان ِبی نشان من!، می ترسم که دریک واژه تو، تماما بسوزیم وتمام شویم که دیگرکجا خواهد رفت دوست داشتن های من وبا توبودن های من ..........پس ای آغوش من! مرا با حرارت تمام، درگرمای وجود خود قبولم کن که بی تومن، " تماما سردم"..........ای تپش تک تک سلول های من! به اندازه هرچرخش اتمهای تک تک سلول هایم، بلکه بی حد واندازه وبی حساب دوستت دارم،............ ای اتنهای حدّ بی نهایت من! چون حدّ بی حدّ تو، بی حد وبی هندسه دوستت دارم...........ای جذرهرمعشوق مجذورمن! ای جزرومدّ وجود مزجورمن! بی کران وبی کرانه، بی کناروبی کناره دوستت دارم ............اگرخواهم که ازتونویسم، بی نهایت خواهم نوشت ازصفات جمیل مطلوب تو، ولی چه سود که گفتند: کوته کنم واژگانم را، که آفتاب همان است که عیان است، چه حاجت به بیان است، پس بس کن ای حور! این سوزش واژگانت را............


ارسال شده در توسط حوران

بوسه میگون ترا با لب جان ناب کنم

چهره خمّارترا بردل وجان قاب کنم

 

تا که سحر پرده رخسارترا چاک کند

غنچه بیدار ترا با پرقو خواب کنم

 

گرچه فراموش شود غصه بی قصه ما

دفترفرهاد ترا با کف خون چاپ کنم.......

 

              *********

 

درجوانی چنان زی که درپیری جوان مانی

گرجوانی یا که پیری هرچه آنی همان مانی

              ********

 

من اگرگوشه مژگان تو آن موی سرم

توبیا بین، همه مژگان تو درچشم ترم

 

همه امّید من ازبوسه میگون تو بود

که غم ازدل، همه ایّام با خود ببرم

 

من ازاین حال پریشانی دلها چه بگویم

که شبانگه زغمی جوشش خون درجگرم

 

اگراین یک نفسم مانده دراین جان قفس

همه شب با خم زلفت به خیالی درسفرم.....

 

           ********

چه سرداران چون سربازان به جنگ آرد، دل سرکش

چه صد تاران به ستّاران به چنگ آرد، دل سرکش

 

من ازباغ غزلخوانان چه ها گویم ترا ، جانان!

چه سربازان چوسرداران به هنگ آرد، دل سرکش.....

 

           ********

 

بوی زلفت درسحرگه که بردلها دمید

اسب آرام ازمیان، وحشیانه دررمید

 

چون که لاله پرده ها را آشکارا بردرید

قامت شوق از شوق رعنا برخود خمید

 

کودکی کزسینه ای شب ها محکم مکید

همچو آبی بردامن دریا راحت لمید..........

 

              ********



 



 


 



 


ارسال شده در توسط حوران

ساقی! بیار باده که امشب، مست کنیم

یادی زلب وکام، آن گونه که هست کنیم

" می درساغراندازیم و گل برافشانیم"

وین کاسه پرمی را دست بدست کنیم

چون پیچک شبو، درساقه ی دل پیچیم

این دلق ریا را بر سرخاک، پست کنیم

با خیالت سمرقند و بخارا را چه کنیم

هزارانگشت اشاره دربند شست کنیم

 

  


ارسال شده در توسط حوران

خدایا! امشب خودم را کندم ازخودم وبی جسم وجان آمدم بسویت، تا بدوزی ام چون گلی به دامانت.........  " اگرچه خاری بیش نیستم درگلستان نگاهت"......... ای شیرین ترازعشق شیرینم! امشب تهی دستم، امشب بی تونیستم، به آهم برس، ای عزیزالوجود من! تاکی بنالم، تاکی بسوزم،.......... ای لطف بی کران من! امشب خیزان آمدم به کویت، امشب حیران آمدم به مویت،........ ای نازکش نازنین من! بنازم بنازت که امشب نعره زنان، جیغ کشان، گریه کنان آمدم به بالینت، تا درآغوش آرام توآرام گیرد دل طوفانی ام تا به ابد ، ای آرام جانم! ببین قطرات اشکم را که چگونه چون جوی باران به خاک پایت جاری می شوند، ببین سیلاب غمم را ، ببین سرخی چشمان خمارم را ، ببین صورت زرد خزانم را ، که چگونه درغم فراق تو پرپرمی شوند ذرات خاکستراین تن خاکستری ام........دیگرمانده ام که چگونه وبا چه واژه ای ترا نویسم؟! ای نوشته بی کلام من! ای کلام هرنوشته من! ای نوشته بی نوشته من! خود بگوی که چگونه زیبایی ترا توصیف کنم؟! با چه قالی منقوش ملموس ترا تفسیرکنم؟! ای تصویرتفسیرآیینه کلک بی جان من! مانده ام درتو .......کاش بمانم درتو،  "که ماندن درتو"، آروزی هرناکجا ماندن من است، بی همگان با توبودن من است،........ای ای ای ای که چه گویم ترا که هرلحظه تو " ای ِمنی " ، انتهای واژگان بی انتهای منی، انحنای خطوط بی منحنی منی، توعین خود منی ، تو مای منی ، توخود منی ، ای جان جان جانان من! چگونه به پایت بیوفتم؟! چگونه زلفان قشنگت را شانه زنم؟! که چون پروانه ای باشم ظریف به دوش نرمینه تو......" وهرلحظه با پرِوجودم نوازش کنم گل سرخ زلفان طلاگونت را ".........آه که چشمانم خسته شده، ازبس که درفراقت اشکبارنوشتم ، آتشبارسوختم، .......ای زیبای بی نظیرمن! دیگروقت آن نرسیده که پیش من بیایی، مرا ببخشی، دوستم داشته باشی، به خانه ات دعوتم کنی، در به رویم بازکنی، دستان خسته ام را به دستان ظریفت بفشانی، اشک زگونه های خسته ام پاک کنی، درآغوشت بگیری، به گریه های زار زارم آرامش دهی ، نوازشم کنی وبگویی که: عزیزم " من هم ترا دوست دارم " گریه مکن، گریه مکن، گریه مکن که من هم گریه ام می گیرد، ......... آه ای آه من!  دوست دارم، دوست دارم که درآغوشت گریه کنم وبیشترازهرلحظه دوستت داشته باشم وتومی گویی گریه نکم!!!، ای خنده گریه من! چون گریه هایم دوستت دارم دوستت دارم ............


خدایا ! آرام کی گردد دل طوفانی ام

روزگاران! مشکنید آیینه روحانی ام


ازالستم تا ابد برسردرِمیخانه ها

حک کنید ای عاشقان! این نام حورانی ام



ارسال شده در توسط حوران

این گرگ بیابان را چوپان نمی خواهد

این صید گریبان را دندان نمی خواهد


دربند چلیپانت صد یوسف کنعانم من

این بند زلیخا را زندان نمی خواهد

دروادی ترکستان خاروخس وخاشاکم من

این خاک خمستان را بستان نمی خواهد

عمری چومجوزانه آتش به دل وجانم بود

این زخم عجوزان را درمان نمی خواهد

عمرم همه درهجر وامّید وصالت بود

این خاک غریبان را هجران نمی خواهد

 

********

 


ای باده داغستان! غمباد مکن ما را
درجلگه بادستان بی باد مکن ما را

ای طاقه دیوان ها! ای باغه بستان ها!
درگردش طوفان ها برباد مکن ما را

مژگان تو درجانم صد تیرنشان کرده
ای شوق سحرگاهان! بی داد مکن ما را

درگوشه خم خانه عمرم به فنا گشته
درجشن قماربازان دلشاد مکن ما را

ای خون بجوشیده! ای آه به خون خفته!
چون جوشش می خورده! فریاد مکن ما را

ای بارش شمشک ها! ای شاهد دوران ها!
درجرگه گمنامان فرهاد مکن ما را

دربند چلیپانت صد یوسف کنعانم من
زین بند زلیخایی آزاد مکن ما را

درجان خراباتم غمخانه بنا کردم
ای بوم شبانگاهان! آباد مکن ما را

درخاک گزِترکان خشخاش نمی روید
دروادی خارستان شمشاد مکن ما را

ای ریزش بهمن ها! با خیزش مژگان ها!
درگردش تابستان مرداد مکن ما را

ای شاه گدارویان! درکوی خداجویان
با کلک غزل گویان کم یاد مکن ما را


ارسال شده در توسط حوران

 

می خواهم آرام بنویسم ولی این دل آرامم نمی گذارد.............


این جوشش خون را خدایا! آرام کن

می چکاند خون دل ازلب، فرجام کن


چون بدیدم سرخاب لب، جانم بلرزید

گفتمش ای دل بیا، کام را برکام کن


من که لب تا به لب بوسه های ناب چیدم

آه! چرا گفتم خانه ام را چون دام کن


تا به خود بازگشتم توبه کردم توبه ها

تا نگویم به خامی، خامه ام را خام کن

 

                       ***********

چنان می سوزم امشب که شب از شعله مهتاب آتش درونم، چون روزشده امشب.........

 

                       **********

خدایا کیست که مرا درمعاینه عشق بیاموزد دیده بینای دلم را، که آموزد هزاردفترعشق از یک قطره شبنم نرگس مهتابی تو!.............

خدایا! چنان به شاخ شوخت شوخ مکن با من که خود آمیختی این دل آویخته را درگلاب آغشته به خون، تا که بیامیزد عالمی از سرچشمه ی زلال عشق پاک این کلک شیرین مهتابت............




ارسال شده در توسط حوران

به زلفانی که پیچیدم چه بلبل ها نوا گشته
به مژگانی که تردیدم چه دوران ها غزا گشته

چه شب هایی رجزگویان دل وجانم بسوزاندم
بیا بنگربه بالینم که دل درخون شنا گشته

اگریوسف ترابیند زرخسارش خجل گردد
به زندانی که هربندش زلیخاها گدا گشته

به شه بیت غزلوارت گل ِ واژه نمی خواهد
زدیوانی که هربیتش چه بستان ها بنا گشته
 
نسوزانم دراین آتش که این بستان نسوزاند
خلیلان را که مهمانش دراین آتش خدا گشته

دراین ابیات پی درپی توموجی را نمی یابی
که دوراز دریای دلبر به هرواژه هجا گشته

من از پروازمرغک ها چه ها گویم ترا جانا!
که این اسرار بی پرده چه ها درخون بها گشته

دف وچنگ غزلها را بزن چون نی دراین شبها
کزاین تبخال مهرویان چه مجلس ها سنا گشته

چه درگرداب دریاها ، چه درامواج ساحل ها
بخوان ای دل غزل ها را که هربرگی ثنا گشته

من ازقالوبلی گویان ندیدم جزبلا ، یاران!
ترا ای جان بیا درتن که جان درتن بلا گشته

دلا! دردل نگودلْ دل بیا دردل که این دل ها
چو با درد ِدل ِبیدل، پی دلبر چرا گشته

چواین شمس گدارویان چرا گردد خزان ازدل
که هرخاکی کزاو بوید به هرتربت دوا گشته



                           *********        

آه ! خدایا! محزونم امشب ، حزنی حزین در کلبه محزونم هرلحظه می سوزاند جگرم را.............قطرات شبنم نرگس خمارم، می چکد هرلحظه ازخم مژگان خسته ام ............نمی دانم چگونه فریاد کشم؟! چگونه داد زنم؟! که هرلحظه ساعت قلبم بی تو، هزار سال دررنج وخون خوردن است گرتونباشی کنارمن، ای درد ودرمانم! بنگربه حال زارم ، بنگربه اشک در چاهم ، بنگر به سرخی سفیدی چشمانم، که چگونه می گریم ؟ بنگر، که چگونه به نازنگاهت می نگرم، بنگر که چگونه ازدرد ِهجرتو به خود می پیچم، به خاک گلگون تومی غلتم .........آه ! ای فریاد رس من! پریشان است این موهای پریشان من، درپریشانی ِغم هجرِزلفان ِدلشکن تو.........پریشانم، پریشان، آه ! که ازرنج پریشانی من، تابلوی خاطرات دیوارقبلم گریه می کند......... دریای خون جگرم می جوشد.........کویرقبلم می خشکد........ وجود زردم می سوزد.......ای زمان ! چرا متوقف نمی شوی ؟ ای شب! چرا سحر نمی شوی؟ ای خاکسترِوجود ِخاکستری حورِدلسوخته! چرا تمام نمی شوی؟ ........آه ! چه کنم؟، آنقدراین ذرات خاکستروجودم درهوای آسمان دل ها پخش شده، که ذرات خاکسترم خاکستری کرده، هوای نای چلچله های بهاری را.........پس ای عاشقان! تنفس نکنید این ذرات پخش شده وجودم را میان ذرات هوا، که هرذره اش هزارجسم ِسوخته ِدلسوخته ایست که خواهد سوخت تمام عالم عشق را ............پس چگونه ترا هرلحظه ببویم؟ هرلحظه ببوسم؟ ای که هرگز جداشدن را ازتو نخواستم ونخواهم، ای جدای ناجدای من! ای خدای ناخدای من! که تو همه درجان منی ، همه از آن ِ منی........ چگونه دوستت داشته باشم که توعین ِمنی ، عان ِمنی........ هم این منی، هم آن منی........آه منی، خواه منی..........ماه منی، شاه منی.......راه منی، چاه منی........چگونه ازتوبنویسم که توشال منی، مال منی.........چگونه ازتو کوته نویسم که تو قدّ ِسروِبالای منی..........ای نازش وهم تازش من!......ای سوزش وهم سازش من!........ ای نالش وهم تالش من!........این همه ازخواهش من بود که نوشتم ای تابش وهم سایش من!.........دوستت دارم دوستت دارم بی اندازه دوستت دارم ای اندازه بی اندازه من!.......ای حدّ و تابع و جزر ومدّ بی حساب من!........ای خطّ ورئوس وزحل وزئوس من!....... ای منحنی انحنای واژگان خمیده من!........ای خوانش من! ای رانش من! دوستت دارم .......بیا امشب به بالینم، دمی بنشین ونوازش کن این نازِشست ِکلک ِگریانم را.........ای شوخ من وشاخ من!ای کوخ من وکاخ من! چگونه ترا دوست بدارم؟! چگونه؟! چگونه؟! ........  


ارسال شده در توسط حوران
   1   2   3      >