آه! امشبم را چه نویسم ای فرشته آسمانی من!.......چه نویسم از آلبوم خاطرات نفست ای نوای بغض نای نی شکسته من!........ که امشب وقت مردن است......... چون که گویند: " عاشق وقتی میمرد که به اندازه کافی گریه کرده باشد" ......... ومن ازاندازه، بیش گریه کردم درهوای خیال آغوش گرم تو ای امید جانم!..........ای دوست داشتنی من! ای داشت وبرداشت من! دوستت دارم دوستت دارم........ ومن ازبس دوستت دارم را گفتم ، دوستت دارم واژگان همیشگی من گشته، ای که چون جان دوست، عین دوست دوستت دارم......... که البته گاهی به شک می افتم که نکنه دوستت دارم های من دوستت دارم نباشند........ " چون که می توان به دروغ دوست داشت ولی نمی توان به دروغ اشک ریخت".......... ومن هرشب درآرزوی تو گریه می کنم ای بهانه ناله های حورانی من! به بهای ناله های شبانه ام دوستت دارم ....... ای خور وخواب من!....... ای نفس ودم وبازدم من!..........ای شب وروز وخورشید وماه من!........ ای نشاط وغم من!........ای زمان هرلحظه من!......... وای مکان هرنقطه من!.........هرلحظه بوی عنبرسای ترا احساس می کنم ودرهرنقطه مکان وجود، بی چون دوستت دارم دوستت دارم، خواهم داشت و خواهم داشت ترا.......... پس....... دیگر مرا طردم مکن....... دیگر مرا ترکم من........ ای بوی گل! و ای ماه دل !........دیگر مرا سردم مکن........آه! پرتم مکن ........ای تاب ومن لب تاب من!........ ای ناب من وشب تاب من!.......ای خواب من ومه تاب من!.........ای آب من وسرخاب من!........ ای قاب من ونایاب من!..........ای باب ومن ارباب من!........بگو خود بگوچگونه التماست کنم که دیگر هگز ترکم نکنی، طردم نکنی ......ای آه شب وشبهای آه من! ........ ای ماه نازنین من! سوزش آه شب های من در قالب گلواژهای سوخته ام نمی گنجد ...... پس "با قالب دوست داشتن در قاب دوستت دارم" ترا می فرستم هرچه دراین عالم نوشته اند دوستت دارم را ........ دوستت دارم ........(حوران)
................................................................................
والحمدلله رب العالین که حضرت حق این بنده حقیر را منّت نهاد وعلوم سردردل بنهاد ودیدگان دل بگشود وپرده از حجاب لطایف روح بگشود وعوالم امر وخلقت را بردیدگان کم سوی این بی روی نشان داد تا بُود که از سرّعلوم کرسی عرش الخفی تا عرصه ی اُرسی فرش الجلی مقدمه ای هرچند مقصور وناچیز به کلک دعاگوی این گدای نوشته باشم تا دررسالت حق مسفید مخلصان گردم وشکر گویم بزرگی حضرت عشق را که این وجود ناموجود را قدر بخشید وحکمت داد ودرحرم محرمان اهل راز رخصت فرمود و" امّا به نعمتِ ربّکَ فحدّث " ........ جناب حضرت چون نطفه ناچیز این سوختگان را دررحم عشق به گلاب محبت بیامیخت، گوهردل درصندوقچه سینه بیاویخت وچون بحرمعرفت در هجده هزارعالم معنا بجوشید .......ومنت خدای عزّوجل را که این لوح شیشه ای ارزانی بکرد کلک بی رمق ما را تا هرچه باشد وهست وهرچه مسالت گویند از جانب عزیزان، به قدرتوان گفته باشیم که امید است مقبول حق گردد ........ "چه درعلوم اسرارعشق ومستی و چه در سرّعلوم ملکوت و مقامات لاتعیّن ولامکان وچه درسیردایره کبری وصغری ومنازل هشتگانه وعوالم هفتگانه وعناصر دهگانه وچه در کرامات وحکمت و چه در علوم کشوفات ومراقبات وسُکر وشطحیات وجذبات ووجدیّات وسماعات......" وشاید بشارت این اشارت اغراق نباشد از جانب این مستغرق که دراین عالم جز یک عزیز، کسی بیش نداند در اسرار ولطایف عشق هرچند این بیان منقوص ِاین ناقص بسیار عجیب ومقصورآید در نظربزرگان که البته بزرگی مختصّ ذات شریف حضرت حق بُود وکس نتواند گبرِکبربپوشد برتن نحیف خویش...... /(حوران)
....................................................................................
روزی حضرت شیخ رابعه رحمه الله علیها، آن قدیسه کعبه دل، آن مریم جان ها، آن عروس دریای معرفت، صاحب کرامات بی بدیل، سیرت آفتاب عرفان وصورت زیبای ایمان، که البته این گدایان محبت را تناسب باطن است وارداتی فزون آن حضرت عشق را گفتند: ای پریزاد عرفان! شما که این همه صاحب شریعتید چرا سنت فخرعالم بجای نمی آورید وعقدی به حیات خویش نمی بندید، شیخ درجواب گفت: مرا درازل عرشیان به عقد سلطان العارفین حضرت بایزید بسطام رضی الله عنه درآوردند که این عقدیست دائمی.........که حضرت شیخ رابعه دربغداد همی زیست وحضرت بایزید قدس الله تعالی سره _ارواحناه فداه _در خراسان........ که هرگز در طول عمر همدیگر را ندیدند، فقط به صورت روحانی به همدیگر محبت داشتند ........"که این خاصیت طبیعت خلقت است که بعضی اشخاص بدون اینکه همدیگر را ببینند طبیعت خلقتشان بهم بسیار نزدیک وشبیه می باشد"........ /(حوران)
......"من ازاین دنیا جز خدا چیز دگر نمی خواهم" ....