من ازدرد گدارویان "خدا گویان" خدا گویم
من ازتیغ جگرخواهان رقیبان را ثنا گویم
سحرگاهان خُمی پرخون به بالینش بجوشانم
من از زخم شبانگاهان مغیلان را چرا گویم
دراین رزم خطرسازان چوتیران ِصف مژگان
من ازجنگ سلحشوران سحرگاهان که را گویم
که را گویم چرا گویم که زلفان جگرخوارش
چوخون کرده دل وجانم، بگوای دل چه ها گویم
.......
آه! چه ها گویم، من ازعشق جگرسوزان ِزهراها چه ها گویم،........ چه ها گویم چه ها گویم ازاین افسوس فرداها چه ها گویم چه ها گویم؟!........ اگرعاشق یا گرفتارم یقینا هرجمعه با خون درانتظارم!........یا که بی جان برچوبه داران ِعشقت وام دارم ......یا که برشانه های ترگونه ات، چون سربداران ِمیدان ها سربه دارانم........آه! چه ها گویم ای بهشتم! ای حورعینم! ای نسیم کرامت! تا به کی برخاک جانم "چکیدن" ازناف شبنم چون نرگست؟!....... تا به کی برسینه ی زلفان پریشانم به دستان نحیفانت "نوازش ها" ؟!........ تا به کی میان قنوت ونمازم، رازِعطرملیحانت برسینه چاک نمازم، "اشک باران"؟!.......آه! چه ها گویم ازاین هجاهای عشقم که جان گیرند ودرآغوش آسمان های پاکت پروازکنند..........آه! چه ها گویم ! یا که چه خون ها گریم ای عزیز دلم! .........
*********
دلنوشته:
"بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم"
ای عشق ! بگذاربی دلیل بنویسم ترا تا دلیل دوست داشتنم را پیدا کنم ............ بگذار تا توان دارم ازوجودت بنویسم تا وجودیان ناموجوت شوند ............. بگذاراین گره دیدگانم را درآیینه نگاهت چنان گره زنم تا تمام وجود زیبای توگردم درکنج تنهایی ام ...........بگذارهرلحظه با یاد تونویسم وبرپای توریزم تمام گلواژهای خیسم را .............بگذاربردوش باد صبا نسیم بوسه های بهاری ام را به کوی آغوش توفرستم تا توهم بوسش کنی، هم نازش کنی، تا که من به نازت هرلحظه بنازم وزنده شوم....... بگذارازسیم تارموی طلاگون تو بالا شوم سوی آسمان دل ها، تا میان مژگان تو پرواز کنم وازطاق بستان ابروانت بیاویزم کلک بی رمق بشکسته ام را...........ای طاقه بی طاقت من ! ای ناقه بیتانه من! بگذارچنان ازتونویسم که تمام واژگان عالم درتوغرق شوند وبوی خوشبوی تورا استشمام کنند وتمام هجاهای دفترعشق، هوای ترا تنفس کنند ونقش بگیرند وترکیب زیبای ترا تصویرکشند، تا تمام صحیفه دل عاشقان خاکبازعالم، ازرخساره زیبای تومنقوش شود ............ای که تمام گره های وجودم، تاروپود ِفرش ِخاک ِپای تو باد!.......چنان دوست دارمت که دوست داشتن ازدوست داشتن من شرمش آید .......... وچنان درآغوش دارمت که آغوش ازحرارت توهربارهزاربسوزد وتمام شود ودوباره درآغوش تواحیا شود، ای احیاگرمن! اکسیژن توام من، بگیراین نقطه ناچیزت را تا درتواکسید شوم ........ ای زیبای من! چه بگویم ترا؟! که توزیباترازهرزیبایی هستی ......... پس چنان دوستت می دارم دوستت می دارم امشب که حتما بیایی امشب به بالینم که تو آورنده ی دوستی ها هستی ای هستی من!......... ای دوست جاوید من! بیا بیا زود که بی تودیگرنتوانم دیگر نتوانم .........
" ک"
...."ای کاش هرشب کسی پیدا می شد ومی خواند مرا "....