سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

ومن نقش مُهرمِهرِمَه روی مِهرپرورِمهربانم را به مِهرِمُهردلانِ بی مُهرِبی مِهرِمِه رویانِ عالم
 ندهم .........
ومن به فراموشی خود می اندیشم، که محال است فراموشی تو درفراموشی من .......اگرچه عشق, خودِ بی خود بودنِ من درعین ِدرخود بودن ِماست....... ولی نه،! او خود عشق است که او و من, نه اوییم نه من , همه ماییم وعشق، "عشقی پرازتهی دربی منی ما"........و
 "همه اوییم درخود بودن ما درعین بی من بودن ما ...........که دیگران هرچه گویند درخورما,
 که درخورما فقط حدیث "عشق" است............و

توازمریدی ومرادی می گویی و
ازنایِ نیِ نیستانِ وجودِ عشق,........... ولی من از فردیّتِ وجودِ عشق سخن می گویم که "فردم دروحدت وجود"، "وحیدم
  درکثرت وجود" .........."که خاک میخانه ی ما، مردک چشمان شماست" که  "شب وروزماست چشم بارانی تو" ............
حیرتی نیست! که عیان است دم عسیْ دم ِ جانان به هردم در دم عشق که
 پیاپی درپی دم ِ دامادم توست......... که این حیات جاوید عشق است "بی دمی درمی بودن" ............
 "بی دلی در دلی بودن" ............."بی کسی درکسی بودن" ............. و"آهی در نفسی بودن" .......

و

اینکه معلوم است, عاشق ترین تویی چون که هم عاشقی هم معشوق، هم مخلوق عشقی
هم خالق عشق، هم دیوانه عاقلی هم عاقل دیوانه، وهم رسوای هردهری وهم امواج هربحری .......
...و "من دیدم ترا چون شبنم نرگس چشمه ی عشقِ ازل درچشمه ی الست ِقالوبلی"؛

که ازاین، هیچ سرایی سرای من نیست
حتی سرای دل سوخته ی بی سرای من ..............که این منم، فقط در سرای بی منی ِمن , منم که بی منیست
که 

"من نه منم، نه من منم"...........

افسانه چیست؟!

"مگرجزحقیقت
می توان لیلای ِمجنون ِمجنون ِلیلی وشم را نامید در گنج نامه ی عشقِ جنون"
درمیان این همه بی رحمی افسانه ی روزگارِ خوش خیال...........
رقیب کجاست؟!

که این واژه، هجای بی معنیست که من، "عیانم عیانِ عینِ عشق، شریکم شریک شینِ عشق وقریبم قریبِ قاف عشق"

  ...........نگاهم کنید که کدامین مردم ِخشکیده ی چشم تواند که لکه ی بی سیاهِ چشمم را ببیند و نسوزد همه چشمش
 به یک پرتو آن!...............که نورچشمم، حکایت او را می درخشاند که درفشِ این گلبرگِ نرگسی، لوح ازلیست
 که ترانه شیدای او نبشتند برشارگ گلبرگ سیمین تنش ................

اگرخواستند رقیبان ریشه ام را
تیشه زنند, زنند که من بی ریشه ام که ریشه ام در ریشه اوست و من فقط یک تیشه ام ..........."تیشه ای درحلقومِ حلقه ی سیبِ حیاتِ نایِ بی نوایِ بغض گرفته" .......

بخوانید مرا ای عالمیان عالم! که
"فقط یک روزن کوچک می درخشد ازچشم سیّال کلک خسته ام" ........... که سخت است
"ازبزرگی، کوچک نوشتن وچه خوب است بزرگی کوچک را نشان دادن" ...........ومن می دانم قدرنوشتن را ودوست دارم نوشتن را .............و

"اگر بخواهم نویسم شاید تا قیامت برقصد این کلک نیم جان بی رمقم"
پس شرح شرحه شرحه فراق دلم را بس می کنم وخموش ...........

 

 

" ک"


ارسال شده در توسط حوران