سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

به زلفانی که پیچیدم چه بلبل ها نوا گشته
به مژگانی که تردیدم چه دوران ها غزا گشته

چه شب هایی رجزگویان دل وجانم بسوزاندم
بیا بنگربه بالینم که دل درخون شنا گشته

اگریوسف ترابیند زرخسارش خجل گردد
به زندانی که هربندش زلیخاها گدا گشته

به شه بیت غزلوارت گل ِ واژه نمی خواهد
زدیوانی که هربیتش چه بستان ها بنا گشته
 
نسوزانم دراین آتش که این بستان نسوزاند
خلیلان را که مهمانش دراین آتش خدا گشته

دراین ابیات پی درپی توموجی را نمی یابی
که دوراز دریای دلبر به هرواژه هجا گشته

من از پروازمرغک ها چه ها گویم ترا جانا!
که این اسرار بی پرده چه ها درخون بها گشته

دف وچنگ غزلها را بزن چون نی دراین شبها
کزاین تبخال مهرویان چه مجلس ها سنا گشته

چه درگرداب دریاها ، چه درامواج ساحل ها
بخوان ای دل غزل ها را که هربرگی ثنا گشته

من ازقالوبلی گویان ندیدم جزبلا ، یاران!
ترا ای جان بیا درتن که جان درتن بلا گشته

دلا! دردل نگودلْ دل بیا دردل که این دل ها
چو با درد ِدل ِبیدل، پی دلبر چرا گشته

چواین شمس گدارویان چرا گردد خزان ازدل
که هرخاکی کزاو بوید به هرتربت دوا گشته



                           *********        

آه ! خدایا! محزونم امشب ، حزنی حزین در کلبه محزونم هرلحظه می سوزاند جگرم را.............قطرات شبنم نرگس خمارم، می چکد هرلحظه ازخم مژگان خسته ام ............نمی دانم چگونه فریاد کشم؟! چگونه داد زنم؟! که هرلحظه ساعت قلبم بی تو، هزار سال دررنج وخون خوردن است گرتونباشی کنارمن، ای درد ودرمانم! بنگربه حال زارم ، بنگربه اشک در چاهم ، بنگر به سرخی سفیدی چشمانم، که چگونه می گریم ؟ بنگر، که چگونه به نازنگاهت می نگرم، بنگر که چگونه ازدرد ِهجرتو به خود می پیچم، به خاک گلگون تومی غلتم .........آه ! ای فریاد رس من! پریشان است این موهای پریشان من، درپریشانی ِغم هجرِزلفان ِدلشکن تو.........پریشانم، پریشان، آه ! که ازرنج پریشانی من، تابلوی خاطرات دیوارقبلم گریه می کند......... دریای خون جگرم می جوشد.........کویرقبلم می خشکد........ وجود زردم می سوزد.......ای زمان ! چرا متوقف نمی شوی ؟ ای شب! چرا سحر نمی شوی؟ ای خاکسترِوجود ِخاکستری حورِدلسوخته! چرا تمام نمی شوی؟ ........آه ! چه کنم؟، آنقدراین ذرات خاکستروجودم درهوای آسمان دل ها پخش شده، که ذرات خاکسترم خاکستری کرده، هوای نای چلچله های بهاری را.........پس ای عاشقان! تنفس نکنید این ذرات پخش شده وجودم را میان ذرات هوا، که هرذره اش هزارجسم ِسوخته ِدلسوخته ایست که خواهد سوخت تمام عالم عشق را ............پس چگونه ترا هرلحظه ببویم؟ هرلحظه ببوسم؟ ای که هرگز جداشدن را ازتو نخواستم ونخواهم، ای جدای ناجدای من! ای خدای ناخدای من! که تو همه درجان منی ، همه از آن ِ منی........ چگونه دوستت داشته باشم که توعین ِمنی ، عان ِمنی........ هم این منی، هم آن منی........آه منی، خواه منی..........ماه منی، شاه منی.......راه منی، چاه منی........چگونه ازتوبنویسم که توشال منی، مال منی.........چگونه ازتو کوته نویسم که تو قدّ ِسروِبالای منی..........ای نازش وهم تازش من!......ای سوزش وهم سازش من!........ ای نالش وهم تالش من!........این همه ازخواهش من بود که نوشتم ای تابش وهم سایش من!.........دوستت دارم دوستت دارم بی اندازه دوستت دارم ای اندازه بی اندازه من!.......ای حدّ و تابع و جزر ومدّ بی حساب من!........ای خطّ ورئوس وزحل وزئوس من!....... ای منحنی انحنای واژگان خمیده من!........ای خوانش من! ای رانش من! دوستت دارم .......بیا امشب به بالینم، دمی بنشین ونوازش کن این نازِشست ِکلک ِگریانم را.........ای شوخ من وشاخ من!ای کوخ من وکاخ من! چگونه ترا دوست بدارم؟! چگونه؟! چگونه؟! ........  


ارسال شده در توسط حوران