الّلهم!... یا ربّیم!....یا تانگریم!....... ای خدا!.... با چه زبان ترا صدا زنم، ای عزیزالوجود ! بگوی، خود بگوی چگونه ترا دوست داشته باشم؟ چگونه در فراقت اشک بریزم؟ که لیاقت یک لحظه نگاهت را داشته باشم، ای مهربان ترینم! ............ای وجود مبارکم ! ای نازنینم ! من با این وآن چه کار دارم !........من با دین وایمان چه کار دارم !.............من با ترسا ومسلمان چه کار دارم! .......... من فقط ترا می خواهم ، .............. من فقط با تو کار دارم،.......... من بی واسطه ترا می خواهم............ من بی چون ترا می خواهم، ای همه خواه من! ای دلخواه من! ای همه کارمن! ای درکارمن! ای کناره بی کناره من! ای چاره هرچاره من!..........درست است که تو تک هستی،.......... تویک هستی،........... تو واحدی،........... تو احدی،..........وتو درخود یکی........... ولی من هزاران توام،........... چون آنقدردرفراقت سوختم وبا تک تک سلول های این تن سوخته ام نام مبارک ترا یاد کردم که امروزدرهرسلول این وجود بی وجودم، نام عزیزتو حک شده است وتمام سلولهای این وجود خاکستری ام، به تو تبیدیل شده است، .........پس من به اندازه تمام این سلول های حزین مهجورم " توشده ام"..........پس ای پروردگارعالم! قبولم کن مرا ، که من درعین بی منی ِمن، با توهزارواحدم وتوبی من " تک واحدی"..............ای یگانه واحد من! ای واحد یگانه من! هزارن بار ترا یگانه دوست دارم ای یگانه بیتای من! ............. ای دوست داشتنی من ! دوستت دارم بی چون ترا دوست دارم، بی واسطه ترا دوست دارم ای همه ذات من ! ای من ِ من در بی منی ِ من! چون تو خود دوستت دارم............آه! اگرعالم می دانست ومی دید این آتش سینه ام را، شاید ازیک سوزِدود ِسوزش سینه ام، اشک از چشمان شهلایی اش جاری می شد..............ای خدای مهربانم دوستت دارم ..............ای مهربانم! اگربخواهم که ازتو بنویسم هرلحظه، هزارسال از توخواهم نوشت، ولی چه سود که درآغوشم نباشی ............پس خاموش می کنم این فانوس کلکم را، ودرگرمای تاریکی، "درخیال آغوش تو" می گویم دوستت دارم، دوستت دارم ای وجود نازنین من !...........