با عرض ادب حضور استاد ودوست گرامی ام جناب " گرکز" که این ناچیز را دربحر شعر یاری می کنند که البته به ظاهراشعار من چیزی جز
این تکلف های من در شعرمن
کلّمینی یا حمیرائی من است ، نیست وهرچه گویم شما را لطف شما جزاین
لطائف تو عیان است زین شکر ریزی
که در کلام تو قدر تو می توان دیدن ، نیست وما در برابر شما جزاین :
ازتست طلسم این خزانه
من هیچ نه ام دراین میانه
معنی تو دهی چنین شگرفم
من جلد کتاب صوت وحرفم، نیستیم
...............
این چند ابیات تقدیم شما باد:
گربگویم شرح این بی حد بشنود
مثنوی هشتاد من کاغذ شود......
.........
کس می ندهد نشان زآب وگل من
حاصل می نشود دراین جهان مشکل من
ازهیبت این دوراه خون شد دل من
تا خود به کدام راه بُود منزل من
..............
چون ظاهرعلم، پرده مقصود است
وین مشتِ خیال سربسرنابود است
ازنقش، دمی بسوی بی نقش برو
وآنگه نظاره کن که حق موجود است
..............
در راه خدا جمله ادب باید بود
تا جان باقی است درطلب باید بود
دریا دریا اگر به کامت ریزند
کم باید کرد خشک لب باید بود
.............
ازاین در نداریم رویِ گذر
اگرچه ازده عالم گذرکرده ایم
بیان نمک های این می گسار
حواله برریش ِجگر کرده ایم
............
درمسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغرصفتان ِزشت خو را نکشند
گرعاشق صادقی از کشتن مگریز
مردار بُود هرآنچه او را نکشند
...............
گرطاعت خویش نقش کنم برنانی
وآن نان بنهم پیش سگی نادانی
وآن سگ سال ِگرسنه درکهدانی
ازننگ برآن نان ننهد دندانی
...............
خویش را صاف کن از اوصاف خویش
تا به بینی ذات پاک صاف خویش
.................
نیست درجنت ارباب حقیقت، جزحق
جنت اهل حقیت به حقیقت این است
.................