روزی برگرد پیرمبارک خویش، خواجه ی خواجگان "حضرت شیخ الاسلام" ارواحنا فداهُ، به جمعی چون پروانگان سوخته برایوان خانگه، حلقه ی صحبت زده بودیم وپیرمبارک خویش را درسکوت، مسکون نظاره می کردیم وگوش جان می سپردیم که شیخ چه می گفت ومی نوشت، ناگه ازجانبی شیخی همی گذشت ومستعجل بود، چون حال شیخ ما را بدید لحظه ای درنگ بکرد وشیخ الاسلام را گفت: ای شیخ! شما این همه می نویسید ودیگران هم می نویسند، همگان نیزاگر خواهند نوشتن بتوانند وچند شیخ بنام را به نامید، شیخ الرئیس می نویسد، شیخ الشیوخ می نویسد وفلانی... پیرتمکین ما چون تیغ سخن بدید وسوزکلام شنید، به آرامی سرفرود آورد ونگاهی به خاک انداخت وگفت: "یکی می داند می نویسد ودیگری می بیند می نویسد، ولی ما می شنویم می نویسیم"؛ چون روح این درّکلام نیک درجان سائل اثربکرد بنشست، بگریست وچون ما نیک نگریست....... والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.............
"مسکین ( حوران)" 1392/8/23 ه ش
******************************
روزی پیرمبارک خویش " حضرت شیخ الاسلام " ارواحنا فداهُ، را دیدم که قصد آبدست بکردند وخواستند طهارت نمازعصربجای آرند، چون خاست، بالفورازجهت خدمت وادب نزد شیخ برفتم وتاج سفید وردای سبززیبای حضرت را بدست بگرفتم وجام آب طهوررا آماده بکردم؛ شیخ بنشست وطهارت همی کرد ومن از بالای به خشوع وخادمیّت تام حرکات موزون آن طاووس دریای عشق را نظاره می کردم که ناگه توهمی دراذهان منقوصه ام خطوربکرد که کاش! من جای شیخ بودم وچنین پیری کبیر؛ این کلام نسنجیده دردل به اتمام نگشته بود که شیخ نظری برآسمان بکرد ولبخندی بزد وبه نگاهی حنّانه بگفت: " بزرگی آنست که ازپایین به بزرگی بنگری نه ازبالا، ولی بزرگ آنست که بزرگی خواه وکوچک باش" چون این کلام زیبا را ازشیخ یگانه، دردانه شنیدم ازحدّت جذبه ی روح، عالم امرطبیعتم برخلق غالب بگشت وجوش درهوش وجود آمد وگریان ولرزان برخاک پای شیخ خویش بغلتیدم.......والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.......
"م حوران1392/8/23"
" بزرگی ( مقام بزرگ ومتعالی ) آنست که ازپایین به بزرگی بنگری نه ازبالا( دربرابر بزرگی بنشینی ومرید آن شخص بزرگ بشوی ودرکمال فروتنی به آن بزرگ بنگری وازاو بزرگی را بیاموزی نه اینکه ازبالا مغرورانه به او بنگری) ولی بزرگ آنست که بزرگی خواه وکوچک باش( و بزرگ بودن آنست که همت بزرگ شدن بکنی ولی همیشه خود را کوچ بشماری).............