ای سوزش بادهای خزان! .....آیا زوزه های سوزش چشمان کم سوی مرا نمی بینید که از بس درسوزفراقش سوختم وگریستم، حلقه های خشکیده ی من همچون کاسه های خون پاشیده شده !!! ......آیا آتش سیلاب اشک های روان مرا برسینه های غمزده ی چاک چاکم نمی بینید، که چه شب ها در فراق همدم هم دمم هردم، دم به دم تا دم دم چه خون ها ازاعماق دریای قلبم گریستم .....ای دل ودلبرو دل وجان من! چرا دل زخم خورده ی مرا با تیغ فراق می دریّ ومی روی؟!!!!...... کاش می شد که تو هم، دمی، چوهمدمی یا چودمی، ضجرزجراین فراق دل مهجورمرا می کشیدی می کشیدی که من چه ها کشیدم ورفتم.....آه چه ها کشیدم ومردم ....آه! ای خوشی های تلخون من! ......کجا هستید؟ ای تلخی های شیرین من! بیایید ببارید برمن که دیگربه شیرینی این تلخی ها خوشم من .... ای حبیب وطبیب ناپیدای هرپیدای من! پیدا شو پیدا شو امشب که درمان قلوب مضجور مزجورمهجوردی جور مرا، چون حواله ی دُرد خونابه ی هجران درد نرگسی ات، شیرین بخش ای شیرین بخش من!....آه ای درد هردرمان من! چرا دردم نمی دهی تا درمان شوم...... ای آه من آهی بکش تا بسوزم در سوزتو با آه توای کوی من سویم بده مویم بده بویم بده .......چرا قهرم نمی کنی تا بوست کنم بویت کنم برپای شاخی شوخت کنم ......آه! محتاجم محتاج محتاجم محتاج، محتاج به دستان بی نیازتو ای دستان بی نیازمن ای دستان دستگیرمن ای دِستان دَستان من!!......ای پرده های پرده های بی پرده ی من! پرده های ماتم کشیده ی عشق ماتت را مکش برنرده های قلب شیشه ای من ...... ای بوی من ای موی من! ..... ای صورت ناپیدای عشق ! .....بگذارگوشه ی گوش وپیچشش مژگان تودرکنج چشمان نابنیای من چون گوشه باشد ای گوشواره ی من ..... آه! ای آه منجمد رنجیده در کنج خزان دل خزیده ی من! بگذار گریه های خاکستری نمکشیده ی بارانی خاکستروجودم، همیشه درآغوش تو ببارند تا ذرات گل وجودم در گل قاب قالب سینه ی تو شکل گیرند....... بگذاراین نفحات آه داغ نفس بی رمقم، تندیس زرین عشق خاکستری وجودم را درروشنایی پنجره چشمان آهووش تو به تصویر کشند ......ای غنچه ی باغچه ی طاقچه ی بقچه ی قلب مهجورمن! بگذارپروانه های بوسه های سرخاب نمناک سراب کویرلب مستانه ام برلب جان بام ترک خورده ی لبتاب بی تاب تو پروازکنند...... که هرشب تمام شب چون شب به شبی درکنج ایوان شب از درون، شبانه می گریم...... آه ای نازنازنازنازنین ناوک اندام سیمین تن من ! بگذار هرشب ازیاد خیال شب خیال انگیز قطرات خشکیده ی خاطرات نمکشیده ی لبان ترک خورده تو پرپرزنم با خیال خیس گلپرهای گلواژه های گونه های گلگون غبارآلود، تا غبارهجران دیده ی صورت مه کشیده ی تابوت تورا ازگوشه ی دیوارخاطرات قلب پاره پاره شده ام پاک کنند....... تا هرلحظه با توباشم ......با تونفس کشم..... و بنوشم ترا...... ودرهوای دیدارخیال دیدن تو برصورت ماه بوسه زنم.........آه ای روزهای شب من! من ازتاریکی شبهای مهتابی تو می نالم که در نورشب تاب تو، کنار لبتاب گم شده ام ......و فراموش شده ام .... ای موی سپید مادرعشق! بنواز این تاربریده ی چنگیده ی جنگیده ی چمیده ی مژگان یار را ......تا که هر لحظه ازاو بنوازم .... هرنفس تا همنفس به او بنازم......ای قطره های خشکیده باران غم! آیا می دانید؟ که قطرات گلواژه های لرزیده ی من حکایت چشمان عشق ماهتاب اورا دارد؟! ....آه ای وجود وجود بی وجودمن! گریه نکن گریه نکن ...... که دیگر دنیای من تمام شده تمام شده...... ولی ای خوش که دنیای محبت اوهنوز مانده درآسمان دلم... آه که تمام شعرهای من حکایت از مرگ می کند ولی مرگی برای زندگی، زنده شدن در او، مردن برای او ...... بس کنید ای شکایتهای حکایتهای من بس کنید ای شرح های شرحه شرحه من....بس کنید که من دیگر کودکانه می گریم کودکانه می گریم تا هیچ عالمی صدای هق هق ناله های مرا نفهمد..... نفهمد تا اینچنین با صدای بلند در لابلای شعرهای پوچم ، هیچ می گریم............