سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

 

گاهی می خواهی بنویسی ولی نمی توانی و گاهی می توانی ولی نمی خواهی........

 

وشاید کسی باشد که روزی به جای من بنویسد تا من آرام گیرم.....

 

می خواهم فکر کنم ولی نمی توانم ....می خواهم گریه کنم ولی نمی توانم .....ولی می توانم بخندم ....بخندم به گریه هایم...

 

همیشه می توان خوب بود ولی همیشه نمی توان خوب ماند ..... وشاید من با خوب رفتن بتوانم خوب بمانم ......

 

دلم گرفته امشب ....نمی دانم چرا؟!1! ....شاید برای قاصدکی! ....وشاید برای تو!! .....

 

من تنها هستم ولی بازهم گاهی دلم می خواهد با کسی باشم که بتوانم با اوتنها باشم .... ولی او تنها نیست، من تنها هستم!

....وما هرگزباهم نیستیم تا تنها باشیم.....کاش می شد ما تنها باشیم.....

 

چقدر دوست دارم دوستش را که دوست دارد دوست دوستش را که دوست دارد دوستی را.......

 

بله من همانم که در چشمان تو می گرید ولی تو نمی بینی چون که تو هرگز گریه نخواهی کرد برای من .....

 

ومن آن عشق خداوندی ام که خداوند عاشق شدن را به من آموخت که عاشق بمانم تا هرگز به فکر معشوق نباشم .....که

معشوق من تنها معبود محبوب من است....وزیبایم کرد تا در زیبایی خویش زیبایی تو را ببینم....وزیبایی ترا در زیبایی

خداوندی....ومن همینم حوران....



ارسال شده در توسط حوران