سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

نگاری که درعمق جانم لنگر انداخت

دل و جانم چو آتش، خاکستر انداخت

 

من ازبویش سحرگاهان چه ها گویم

که برلب تا سحربوسه ی اختر انداخت

 

شبانگه که پروانه برموی جعدش نشست

خاطری خوش درخیال گوهر انداخت

 

درآن روزی که خون دادم به پایش چوعید

هَزاران، شاخه ی گل برسنگر انداخت

 

من ازهجرم دراین عالم کجا نالم

که هجرت، شوق مستان را ازسر انداخت

 

من ازمهسای آن مهتاب دل گفتم

که شب تا روز بالشی بربستر انداخت........

 

" ک"

 



ارسال شده در توسط حوران

ومن نقش مُهرمِهرِمَه روی مِهرپرورِمهربانم را به مِهرِمُهردلانِ بی مُهرِبی مِهرِمِه رویانِ عالم
 ندهم .........
ومن به فراموشی خود می اندیشم، که محال است فراموشی تو درفراموشی من .......اگرچه عشق, خودِ بی خود بودنِ من درعین ِدرخود بودن ِماست....... ولی نه،! او خود عشق است که او و من, نه اوییم نه من , همه ماییم وعشق، "عشقی پرازتهی دربی منی ما"........و
 "همه اوییم درخود بودن ما درعین بی من بودن ما ...........که دیگران هرچه گویند درخورما,
 که درخورما فقط حدیث "عشق" است............و

توازمریدی ومرادی می گویی و
ازنایِ نیِ نیستانِ وجودِ عشق,........... ولی من از فردیّتِ وجودِ عشق سخن می گویم که "فردم دروحدت وجود"، "وحیدم
  درکثرت وجود" .........."که خاک میخانه ی ما، مردک چشمان شماست" که  "شب وروزماست چشم بارانی تو" ............
حیرتی نیست! که عیان است دم عسیْ دم ِ جانان به هردم در دم عشق که
 پیاپی درپی دم ِ دامادم توست......... که این حیات جاوید عشق است "بی دمی درمی بودن" ............
 "بی دلی در دلی بودن" ............."بی کسی درکسی بودن" ............. و"آهی در نفسی بودن" .......

و

اینکه معلوم است, عاشق ترین تویی چون که هم عاشقی هم معشوق، هم مخلوق عشقی
هم خالق عشق، هم دیوانه عاقلی هم عاقل دیوانه، وهم رسوای هردهری وهم امواج هربحری .......
...و "من دیدم ترا چون شبنم نرگس چشمه ی عشقِ ازل درچشمه ی الست ِقالوبلی"؛

که ازاین، هیچ سرایی سرای من نیست
حتی سرای دل سوخته ی بی سرای من ..............که این منم، فقط در سرای بی منی ِمن , منم که بی منیست
که 

"من نه منم، نه من منم"...........

افسانه چیست؟!

"مگرجزحقیقت
می توان لیلای ِمجنون ِمجنون ِلیلی وشم را نامید در گنج نامه ی عشقِ جنون"
درمیان این همه بی رحمی افسانه ی روزگارِ خوش خیال...........
رقیب کجاست؟!

که این واژه، هجای بی معنیست که من، "عیانم عیانِ عینِ عشق، شریکم شریک شینِ عشق وقریبم قریبِ قاف عشق"

  ...........نگاهم کنید که کدامین مردم ِخشکیده ی چشم تواند که لکه ی بی سیاهِ چشمم را ببیند و نسوزد همه چشمش
 به یک پرتو آن!...............که نورچشمم، حکایت او را می درخشاند که درفشِ این گلبرگِ نرگسی، لوح ازلیست
 که ترانه شیدای او نبشتند برشارگ گلبرگ سیمین تنش ................

اگرخواستند رقیبان ریشه ام را
تیشه زنند, زنند که من بی ریشه ام که ریشه ام در ریشه اوست و من فقط یک تیشه ام ..........."تیشه ای درحلقومِ حلقه ی سیبِ حیاتِ نایِ بی نوایِ بغض گرفته" .......

بخوانید مرا ای عالمیان عالم! که
"فقط یک روزن کوچک می درخشد ازچشم سیّال کلک خسته ام" ........... که سخت است
"ازبزرگی، کوچک نوشتن وچه خوب است بزرگی کوچک را نشان دادن" ...........ومن می دانم قدرنوشتن را ودوست دارم نوشتن را .............و

"اگر بخواهم نویسم شاید تا قیامت برقصد این کلک نیم جان بی رمقم"
پس شرح شرحه شرحه فراق دلم را بس می کنم وخموش ...........

 

 

" ک"


ارسال شده در توسط حوران

می خواهم از سکوت بنویسم امشب از سکوتم ..........
سکوتی که فریاد می زند که مرا چنین خاموش مکنید درغوغای عاشقان سکوت پرست...........می خواهم هرآنچه فریاد اندوه دردل سکوتم جاریست ببارم برجان خشک ساکن امشب .......... می خواهم دیوارصوت سکوت دلم را بشنکم تا به نقطه بی مکان فریاد رسد فریاد سکوتم که منم ای عزیز! تنها سکوت عشق ............می سوزم می سوزم ای خدای آرامم!
هم اکنون که می نویسم چون سکوت بغض عاشق سرخورده بشسکته می سوزم و می گریم .........هرچند که سکوت کلکم نمی گذارد هرآنچه دربغض کوچک خاموش جگرم غلغله می کند اززبان نازک کلک رقاصم بریزد براین صحیفه ای شیشه ای بی جان .........آه خدای من! ساده می خواهم بنویسم چون چون تو نویسم کسی نیست که سکوت گلواژه ام را بشنود.......... پس می نویسم با فریاد ساکت ولی ساده وآرام که صدای سکوتم  پرده گوش عالم را مبادا پاره کند که هنوز فریاد عشق جاریست در جوی دل های بی سکوت مسکوت...........پس ای عاشقان ساکت بخوانید سکوتم را که من چه آرام فریاد می زنم............وبخوانید مرا آرام وآهسته بخوانید تا شاید ساکن شوید درمسکن دل ساکتم که من چیزی جزسکوت نیستم .......... ومن ترا ساکت وآرام دوست دارم ای عشق ساکت من...........دوستت دارم ....... دوستت دارم ....................  
                                          


ارسال شده در توسط حوران


" دراین شب سکوت، فریاد سکوت مرگبارمن چون فریاد مرگ بی صدا می شکند سکوت فریاد زندگی بی سکوت را"

 

خون از جگرما پرشد بردامن آن دوست
عالم چه ببیند چه نبیند دامن همه ازاوست

گرواژه حوران همه شب مستانه بنالید
ناله داغش همه شب زان بوسه خوشبوست


ارسال شده در توسط حوران


آن قدر سکوتها را درهم شکستم که اگر به فریادهایم بنگری فقط سکوت را می شنوی.......

و آن قدراندوه کشیدم که ازاندوه به دیوانگی رسیدم وآنقدر دیوانگی کشیدم که از دیوانگی به درایت رسیدم وآنقدر درایت گزیدم  که از درایت به اسراررسیدم وچون به اسرار رسیدم دیدم که " سِر"چیزی جز "دیوانگی " نبود ............

...............................

عزیزترازجانم من تورا مست وازهمه عالم جدا می خواهم

درآسمان دلها تکه ای ابر ، مثل ذرات هوا می خواهم

ای نابترین شعرزمان! همچوروشنگرجان درآ ازپرده جان

که من تورا درنهانخانه دل، ازثری تا به ثریا می خواهم

بازبا من سخن از حدیث عشق بگو ای زیبای خفته در دلم!

که من تو را همه شب زبند زندان دلم رها می خواهم


................


" خیال "

ای همیشه رویای من! توچه کردی با خیال من؟ که هرخیال یاد تو، عین خیال است درخیال من............ای خیال خاطرمن! تو چه کردی یا خیال دل من ؟ که می جوشد این دل بی خیال من ، درخیال تو، ای هرلحظه خیال تو، درخیال من!................. ای! که چه گویم ترا؟ که واژه دوست داشتن شرمنده است ازنوک کلک خیالم، برای دربی خیال نوشتن تو........... که جاری نمی شود ازنازشست خیال ظریفم، برصفحه خیال نازدل تواین خیال ِدوست داشتن ِبی خیالی من،......................که این کلک خیالم فقط درخیال هوای دوست داشتن تو می نوازد، می رقصد، می نازد، وپای کوبی می کند، که شاید خود تو، بیرون بیایی ازچله ِغمخانه ِخیال ِکلک ِمحزونم .....................ای همه خیال من! ای همه بی خیال من! دوستت دارم، عین واژه خیال دوستت دارم، دوستت دارم .......................تا با زورق واژه خیالی تو، دربحرخیال صورت ماهت، شنا کنم از قطب شمال خیالم تا قطب جنوب خیال تو ....................ای همه دنیای خیالم! دوستت دارم، بیشترازخیال دوستت دارم ........................ بیشترازخیال ِخیال، خیالوار دوستت دارم ......................وبیشترازجان خیالم ، خیال جانم، بی خیال ِجان دوست دارم ترا، دوست دارم ترا................
                                  

 

برخاطرخیالم خاطر ِخیال تو هردم می گذرد

که اوست که اوست که ازخیال ِخاطرم می گذرد

ولی می ترسم که خیال خاطرتو هردم می گذرد

نه نه اوست که خیالش هردم ازخاطرم می گذرد

پس فقط تو می گذری ازخاطرم نه خیالت ای دوست...........

 

ازبس که دلم تنگ است، قطره های دلتنگی از آسمان دلم هردم می بارد بطوری که دریای دلتنگی هوس قطرات دلتنگی من کرده است.................


ارسال شده در توسط حوران

بسم الله الرحمن الرحیم


"کاش! نای فلوت من، نوای هجای سبزعشق را درهوای خالق گلواژه های زنده می نواخت" 

 

"انسان محتاج محبت است وچه خوب است که این نیاز را درمادرش وخدایش پیدا کند"

 

*******

بعد هرچیز حکمت قبل آن چیز است وحکمت آن چیزدلیل بعد آن چیز



ساقی! بیار باده که امشب چنان مست کنیم

که یادی ازلب و کام، آنگونه که هست کنیم

هرآنچه براین لوح شیشه ای می نگارم تراوش ذهن دل وجانم است و" فی البداهه " می باشد واز هیچ منبع استفاده نگردیده است........ پس:

هرآنچه با این کلک رنجورم براین صحیفه شیشه ای به نقش بستم از گره ِ گره های بی رنگ دل وجانم است که ازهیچ منبع و قالی منقوش استفاده نکردم، جز قالی دل بی رنگ هزارنقشم........... امیدورام این نقوش ناچیزم قابل استادان ِعزیزِنقشبند ِواژگان ِعشق باشد .............


دلنوشته هایم را آهسته بخوانید اگرخواستید برقالی دلم پای گذارید، که ظریف است این نقوش دلم .....ممنونم....


**********

ما همه دربحرخدا، موج فشانیم

ما همه درمیکده ها،  دُرد کشانیم

درویش وفقیریم دراین گوشه ی دنیا

ما همه چون خادم بی نام ونشانیم

 


 


ارسال شده در توسط حوران


من ازدرد گدارویان "خدا گویان" خدا گویم
من ازتیغ جگرخواهان رقیبان را ثنا گویم

سحرگاهان خُمی پرخون به بالینش بجوشانم
من از زخم شبانگاهان مغیلان را چرا گویم

دراین رزم خطرسازان چوتیران ِصف مژگان
من ازجنگ سلحشوران سحرگاهان که را گویم

که را گویم چرا گویم که زلفان جگرخوارش
چوخون کرده دل وجانم، بگوای دل چه ها گویم

.......

 

آه! چه ها گویم، من ازعشق جگرسوزان ِزهراها چه ها گویم،........ چه ها گویم چه ها گویم ازاین افسوس فرداها چه ها گویم چه ها گویم؟!........ اگرعاشق یا گرفتارم یقینا هرجمعه با خون درانتظارم!........یا که بی جان برچوبه داران ِعشقت وام دارم ......یا که برشانه های ترگونه ات، چون سربداران ِمیدان ها سربه دارانم........آه! چه ها گویم ای بهشتم! ای حورعینم! ای نسیم کرامت! تا به کی برخاک جانم "چکیدن" ازناف شبنم چون نرگست؟!....... تا به کی برسینه ی زلفان پریشانم به دستان نحیفانت "نوازش ها" ؟!........  تا به کی میان قنوت ونمازم، رازِعطرملیحانت برسینه چاک نمازم، "اشک باران"؟!.......آه! چه ها گویم ازاین هجاهای عشقم که جان گیرند ودرآغوش آسمان های پاکت پروازکنند..........آه! چه ها گویم ! یا که چه خون ها گریم ای عزیز دلم! .........

 
                         *********

دلنوشته:

         "بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم"


ای عشق ! بگذاربی دلیل بنویسم ترا تا دلیل دوست داشتنم را پیدا کنم ............ بگذار تا توان دارم ازوجودت بنویسم تا وجودیان ناموجوت شوند ............. بگذاراین گره دیدگانم را درآیینه نگاهت چنان گره زنم تا تمام وجود زیبای توگردم درکنج تنهایی ام  ...........بگذارهرلحظه با یاد تونویسم وبرپای توریزم تمام گلواژهای خیسم را .............بگذاربردوش باد صبا نسیم بوسه های بهاری ام را به کوی آغوش توفرستم تا توهم بوسش کنی، هم نازش کنی، تا که من به نازت هرلحظه بنازم وزنده شوم....... بگذارازسیم تارموی طلاگون تو بالا شوم سوی آسمان دل ها، تا میان مژگان تو پرواز کنم وازطاق بستان ابروانت بیاویزم کلک بی رمق بشکسته ام را...........ای طاقه بی طاقت من ! ای ناقه بیتانه من! بگذارچنان ازتونویسم که تمام واژگان عالم درتوغرق شوند وبوی خوشبوی تورا استشمام کنند وتمام هجاهای دفترعشق، هوای ترا تنفس کنند ونقش بگیرند وترکیب زیبای ترا تصویرکشند، تا تمام صحیفه دل عاشقان خاکبازعالم، ازرخساره زیبای تومنقوش شود ............ای که تمام گره های وجودم، تاروپود ِفرش ِخاک ِپای تو باد!.......چنان دوست دارمت که دوست داشتن ازدوست داشتن من شرمش آید .......... وچنان درآغوش دارمت که آغوش ازحرارت توهربارهزاربسوزد وتمام شود ودوباره درآغوش تواحیا شود، ای احیاگرمن! اکسیژن توام من، بگیراین نقطه ناچیزت را تا درتواکسید شوم ........ ای زیبای من! چه بگویم ترا؟! که توزیباترازهرزیبایی هستی ......... پس چنان دوستت می دارم دوستت می دارم امشب که حتما بیایی امشب به بالینم که تو آورنده ی دوستی ها هستی ای هستی من!......... ای دوست جاوید من! بیا بیا زود که بی تودیگرنتوانم دیگر نتوانم .........  


" ک"

 

     ...."ای کاش هرشب کسی پیدا می شد ومی خواند مرا "....


ارسال شده در توسط حوران

 

چنان درعشق گدازان، گداخته شدم که خاکسترعشق تن زرد وضعیفم را خاکستری کرد..........

 

                            **********

برای زندگی مردگی کن تا زندگی را دریابی وبرای مردگی زندگی کن تا مردگی را دریابی........

 

                            *********

 

چنان زندگی کن که امروزهستی وچنان امروز باش که زندگی کنی.........

 

وچنان باش که آنچنانی وآنچنان باش که چنانی.........

 

                            *********

 

ما را به هزاران جلوه بساختند وبه یک جلوه نمایان کردند.........

 

                             **********

 

 

درعلم چنان بخوان که بخوانت بدانت باشد وچنان بدان که بدانت شناختت باشد وچنان بشناس که شناست خدایت باشد وخدا همان علم کامل است که باید شناخت نه فقط دانست وخوانت .........

 

                              *********

 

آنچنان درعشق به معشوق خود عاشق باش که بتوانی درهردم، عمیق او را بوکشی وبویش احساس کنی تا نشاطی بسیط برجان ودلت فرود آید وچون دربازدم، نامی آرام ولطیف از ته دل برتن وجانت برآید........وچنان درخیال، خیالش کنی که به حقیقت، هرلحظه با او حرف زنی نگاهش کنی بخندی ودرآغوشش گیری ............که این عین زندگی درعشق وعشق در زندگیست ......

 

                              **********

 


 

 


 


ارسال شده در توسط حوران

بدان درخانه دل دومعشوق جای نگیرد، یا خانه حق باشد یا خانه غیرحق.......پس چنان خانه دل ساز که یا خدا دراو باشد یا غیرخدا........ وآنکه در زبان خدا را یاد کند شاید که در دل خدا باشد ........ وآنکه دردل خدا باشد شاید که درزبان جزخدا هیچ نگوید........ پس چنان درعشق حق بکوش که خدایت ترا دوست بنامد وبدارد وآنچنان بکوش که تو، خود را عاشق الله جلّ وجلاله بنامی ......... که نوروفیض حضرت حق را با هیچ عشق ولذت نتوان قیاس کرد........

 

" محبت گوهریست که فقط در گوهردل جاریست "...............


ارسال شده در توسط حوران

در کمین ِعقل ِبی علتْ مدار

علت بی عقل را حکمت بدار

####

شقی کسیست که گناه را، وی عادت کند واشقی کسیست که وی را، گناه عادت کند.......

..........

 

اشک ها درقلب ها می جوشند واز دیده ها جاری می شوند ؛ کاش! همیشه سیلاب های محبت درسرزمین قلب های پاک جاری می شد........

...........

انسان قابلیت تبدیل شدن را دارد ولی هرگز تغییر نمی کند ............

 

به قصار وایجاز می خواهم صحبت کنم ولی تفصیلی دارد که اوراق وسیعی را اشغال می کند، پس پسنده می کنیم به این اجمال کوتاه:

"من درگوشه ای نشسته ام ولی به همه جا سفرمی کنم این است سفرواقعی"........... "سیردرونی درآفاق وسیرآفاق در درون".........." سیرازفرش به عرش وازعرش به لامکان "............. "روح تابع زمان ومکان نیست واصلش درعالم عرش است" "ولی جسم هم تابع مکان وزمان است وهم تابع روح پاک"، پس اگر روح با خداوند عزّوجل پاک ومصفّی شده باشد وتعلقات دنیوی ومادی جسم تقلیل شده، می توان روحا وجسما درهفت عالم : "عالم مُلک"، "عالم ملکوت"، "عالم تمثیل"، "عالم امر"، "عالم خلقت"، "عالم عرش" و" عالم لاتعین" سیرکنی وبه اسرارخلقت برسی.......... واین چه درخواب وچه در بیداری امکان پذیر است تنها کلید : "عاشق خداوند منّان شدن است" .............واین، اندک سرّیست که درهرکتابی نوشته نیست..........."درقلب ها جاریست" ........

................. 

بهترین دانش وعلم؛ تفکریست که فکر کنی آنچه را که فکر می کنی درست است، ممکن است درست نباشد....... وبهترین قضاوت زود تصمیم نگرفتن است ........ وبهترین اخلاق خنده برلب داشتن است ....... وپاکترین وآرامبخش ترین فکر به خداوند مهربان فکر کردن است........وبهترین گوهر "فرزند آدم" است ........ وبهترین دوست "همسر" هرفرد است.........

................

چقدر این احساس دوست داشتنم به تو نزدیک است ولی چقدر احساس دوری می کنم ........

............

 

" ک "

 

" ک..." همیشه همان است که بوده است فقط تفسیرمردمانش فرق می کند........



 

 




ارسال شده در توسط حوران
<      1   2   3      >