سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

نگاری که درعمق جانم لنگر انداخت

دل و جانم چو آتش، خاکستر انداخت

 

من ازبویش سحرگاهان چه ها گویم

که برلب تا سحربوسه ی اختر انداخت

 

شبانگه که پروانه برموی جعدش نشست

خاطری خوش درخیال گوهر انداخت

 

درآن روزی که خون دادم به پایش چوعید

هَزاران، شاخه ی گل برسنگر انداخت

 

من ازهجرم دراین عالم کجا نالم

که هجرت، شوق مستان را ازسر انداخت

 

من ازمهسای آن مهتاب دل گفتم

که شب تا روز بالشی بربستر انداخت........

 

" ک"

 



ارسال شده در توسط حوران