ای کاش زمان، تاریک نبود ....... وچشم جهان بسته نبود از زخم زمان ....... وکاش هیچ آهی کلاهکی نداشت.......
****************
سه چیز دراین دنیا بی نهایت عزیز است
" خدا _ مادر _ فرزند "
وسه چیز دراین دنیا بی نهایت منفور است
" دروغ _ خیانت _ ریا "
بوی زلفت می دمد در مشامم هنوز
اشک هجرت می چکد از کلامم هنوز
یاد ایّامی کز او، مانده این دل جدا
درخیالت سال ها، یاد ایّامم هنوز
گرچه دل بیقراری می کند درفراقت
با خیال خوش نسیمت باد آرامم هنوز
گرچه آهوی شستم می خرامد درقلم
درزبان بی زبانت کلک خامم هنوز
صد سلامت سوی یاران می فرستم ولی
آه دیرین می رساند السلامم هنوز
" ک "
***********
ای محبت! ای محبت! بسی دسته، دسته گل های محبت از بهارسینه ام به آرزویی، فرش خاک پایت را لاله باران می کند،........ ای نیایش من! کجایی ای نیامد من! کجایی کجایی....... آه کجایی که غم می کشد مرا.......
شکست!.....شکست!..... سالهاست که شکستم این تیشه نفس ریشه کن را .......درد!.....درد!.....سالهاست که می کشم این بارغم درد بی امان را.......
کاش! همان کودکی بودم که به زمین می افتاد وگریه می کرد ومادرش دست او را می گرفت ودرآغوشش بغل می کرد ومی گفت: اوه!! خدای من!!! گل نازنین من!!! چی شده!.......ومن گریه کنان می گفتم: " مامان درد دارم " ........ کاش همان درد هنوزهم در تمام وجودم می ماند ........
بوی زلفت می دمد درمشامم هنوز
اشک خونین می چکد ازکلامم هنوز
یاد ایامی کزاو، مانده این دل جدا
آه ِدیرین می رساند السّلامم هنوز
کویرقلبم سالهاست که هیچ بارانی ندیده ...... وترک های قلبم هیچ جای ردّپایانی ندیده.......
آغازسرنوشت ما را زناف سرشت بی پایان عشق بریدند ....... پس این لایه های غبارآلود خاک سرشت بی سرنوشت ما را ورق زنید تا تندیس سررشته ی عشق بی رشته ی ما، متبلور شود در میان دل و جان........ واین سلسله ی من و اوست که مسلسل شده در تاروپود ما....... روزی که تمام نطفه ی عالم دربسترجام الست "قالو بلی" گفتند من و او با هم گفتیم "قالو بلا" که این تمام خلقت ما بود که درازل از الست تا به ابد بلا کش عشق باشیم ..... نه بلی گوی عشق......عین شین قاف سه هجای کلک عشق است که وجود ما را در موجودیّت کلام آن قلم تعبیه کردند که جز از عشق هیچ ننویسیم........ واگرهیچ نویسیم فقط ازخود نویسیم و چون همه، از او ...... خدایا! این کلک دعاگوی ما را توان ده تا همه شب از مهرِگدارویان سحرخیز نویسیم...... من همه شب خواهم نوشت بی من، و او خواهد خواند بی خود، و این قصه ی ماست که هرشب خود به خود، بی خودی خود در بی خودی ما، خود ما خواهیم شد "فقط ما ".... و این عین عشق است اولین هجا ...... و دوهجای دیگر را هنوز کسی ندیده ونشنیده است..... پس چه زود است کسی واژه ی عشق را درزبان جاری کند وادعای عشق فرماید ...... ما هنوز اندرخم یک هجای عشق مانده ایم.....
" ک " کاش کسی یافت می شد که هرشب ما را می خواند ویا گوش می داد.......
کاش این قلم، شمشیرذوالفقارمی بود تا که درهیچ طغیانی ازغلاف بیرون نمی آمد جزدرطغیان نفسم ...... کاش این قلم، خالق گل واژه های زنده می بود تا که هیچ خاری را در گلستان دل عزیزی نمی رویاند.......کاش این قلم، کلک یسطرون می بود تا که تنها ازگوهرعشق ساطری می کرد........کاش این قلم، قُلم می بود تا که یتیمی را اززمین بلند می کرد.......کاش این قلم، اشک روانی می بود تا که دردل شب ها سینه سوزان شیدایی را که ازغم تنهایی محبوبش درگوشه ای آرام، قطره های شبنم ازنرگس خیسش می درخشد، بی صدا نمناک می کرد......کاش این قلم، فرزند مادری می بود که مادرفرزندیست........ کاش این قلم، جوهرش دریای محبت می بود وگوهرش معنای عشق....... کاش!!!!! این قلم تنم می بود دلم می بود ووطنم........
" ک"
یاد باد آنکه زما ایام سفر یاد نکرد
بیر سویلان جان گیوی سویورم بن سنی ( مانند جانی که بسیار شیرین است ترا دوست دارم)......بیردُکیلان کان گیوی سویورم بن سنی ( مانند خونی که ریخته شده است ترا دوست دارم )..... آیرلما آیرلما بیرکان قدح گیوی ایستیورم بن سنی (ازمن جدا نشو جدا نشو که من ترا مانند شراب جان دوست دارم ومی خواهمت ).....آیم گونم جانم سوگلیم سن ( تو ماه من، خورشید من، جان من وعشق من هستی) .....گلم گونشم گونم گولّم سن ( تو گل من، زندگی من، روزگار من و درونم من هستی)، .........چوخ چوخ اوزلدم بن سنی ( بسیار بسیار بخاطر تو سختی ها کشید م ومنتظر آمدنت بودم ) .......اوزاخ اوزاخ یولاری گوزلدم بن سنی (برای پیدا کردن تو راه های سخت زیادی را جستجو کردم ) .......بیرگون گیوی یاندم سوندم بن سانا (وبه خاطر تو مانند آفتاب سوختم وخاموش شدم ).......یاش عمرمدا آق بولدی سیاه ساچلارم سانا ( و دراین عمر جوانی ام موهای سرم سفید شد فقط به خاطرتو)........اوف!اوف! اوف! آیرلما آیرلما، نه گجیلار یالنگیزکالدم تک باشما ( آه آه آه ! ازمن جدا نشو که چه شبها بدون تو تنها ماندم تک وتنها ماندم تنهای تنها) .........گوزیاشم دُکیب بیریانا ( واشک های چشمانم را به هرطرف ریختم ) .......کان دامارم کرب کرب سن یولینا (ورگ های خونینم را بریدم وتکه تکه کردم به پای تو ) ........ گوزلریم کوراولدی (چشمانم کورشد) ....... گونلّریم توزان اولدی (روزگارم همچون خس خاشاک طوفانی شد)........دلیم توتلدی، گوزم کوریدی، قولم کریلدی، هجران، حسرت، آیرلکدان ( قلبم شکست، چشمانم خشک شد، شانه هایم افتاد به خاطر هجران ، حسرت وجدایی ) .......آغلایورم آغلایورم بودرمانسیز دردمدان ( گریه می کنم گریه می کنم به این درد بی درمانم ).......بوغریب گولاریمدان ( به این روزگار غریبم) ......... بوآتش گیوی دوزاخ اولان جگریدمدن (به این قلبم که همچون آتش جهنم می سوزد) .....آغلایورم آغلایورم ( گریه می کنم گریه می کنم )....... خاطراتم وار خاطراتم وارکی بیرغنچه گیوی اکدیم بوحیاط باغچه یورگمدا (خاطرها دارم خاطرها دارم که در باغچه زنده قلبم مانند غنچه پرورشش دادم ) ........ هپ گیچلار یازیورم بودیوارقلبمدا بیراوچ ساطرسانا "سویورم سویورم سویورم" ....... ( وچه شب ها که برای تو بر روی دیوار قلبم سه سطر می نویسم : دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم )............
" ک "
تا که آهوی شستم می خرامد درباغ قلم
تار زلفش می نوازد واژه ها را بی الم
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من......
اخترچرخ ادب، خوشه ی ایوان فلک، توشه ی دیوان مَلک، استاده ی استاد قلم، نابغه عصر"پروین اعتصامی"
ای کاش زمان تاریک نبود ....... وچشم جهان بسته بود از زخم زمان ....... وکاش هیچ آهی کلاهکی نداشت.......
****************
سه چیز دراین دنیا بی نهایت عزیز است
" خدا _ مادر _ فرزند "
وسه چیز دراین دنیا بی نهایت منفور است
" دروغ _ خیانت _ ریا "