سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت

نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت

مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت

همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت

 

بسیار ممنونم.....

....... من هنوزم نفسم...... همنفسم ....... من هنوزم نفس می کشم...... مرا مرده دانستی حورانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟............
پاسخ

به هیچ وجه!!!!....... هرگز نفس زنده ام را مرده تصور نمی کنم ونخواهم کرد........ تو در وجود مرده ی من، لحظه لحظه زنده شدی........ چطور می توانم این لحظات حیات بخش را مرده تصور کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!............. شما عزیزترین همنفس من هستید .......
....!!! ای عزیز وجود من! سدّ قلب مرا مشکن وخون جوشیده مرا بیدار مکن که چندیست درگوشه ای تنها به تنهایی تنهایی ام می نالم.......و خوش؛ که گهگاهی نسیم خوشبوی آوای غمگین سنتورنگاهت می نوازد همچون چلچله های حورای کوثری ازکوی بهشت قلب رئووفت، خیال چین چین صورت نمناک غمناکم را....... آه!!! ای آه! بیدارم مکن .....بگذار اینچنین درخواب تو باشم ........
.......من زیاد به شما فکر می کنم اگرچه شما را تابحال ندیدم وشاید هم هرگز قسمت نشود که شما را ببینم ولی همیشه شما را خدایی تصور می کنم وپاک وزیبا ....... بسیار بسیار ممنونم.....من الان مشغول خواندن برای دامه تحصیل هستم اگر نتوانم زیاد به وبم سرزنم مرا ببخشید ...... انشالله که درسهایم تمام شوند دوباره نوشتن را شروع می کنم.....
این جمله بی نظیر را به شما "عزیزترین نفس همنفس هم نفسم" تقدیم می کنم:
.......می خواهم صفر باشم.....(حورانت)
...............
چون تنها صفر است که هر چیزی به آن برخود کند نابود می شود ( صفر ضربدر هرچیزی صفر می شود ونیست ونابود)...... پس می خواهم در عشق چنان بی رنگ وبی ریا شوم که روزی به صفر تبدیل شوم نه به "یک" که  به هر چیزی تبدیل می شود......پس نه یک را دوست دارم ونه دو را ......می خواهم صفر باشم وصفر بمانم.......
.....................
نمی خواهم بدانم تا بیاموزم می خواهم بیاموزم تا نشان دهم ........ نمی خواهم اثر باشم می خواهم موثر باشم تا تبدیل شوم وتغییر دهم تبدیل شدگان را ....... ودوست دارم خلق کنم نه کشف ، همچون حضرت موسی ع که چوب را به مارخلق کرد و مار را به چوب ...... پس ای خداوند کریم! به من علمی بیاموز که بدانم الکترون از چه چیز تشکیل شده است وچگونه می توان درست کرد؟ ...... تا تمام عالم را از ذرات الکترون عشق خلق کنم .......
..................
انسان بقدری می داند که 100 می شود ( نابغه ) وبقدری می فهمد که صفر می شود ( دیوانه ) وبقدری می بیند که متلاشی می شود ( بیگانه )...... پس ای خداوند عزیز! به من قدرتی عطا کن که درخالص ترین درصد، صفری باشم بزرگترازصفر _  یعنی عدم دروجود صفر وبی نهایت درنهایت صفر _ ......
آه ! .... " کاش دراین عالم کسی پیدا می شد که مرا بفهمد تا من چه می گویم" .....کاش! کاش! ......از تصور برون است آنچه در قلب کوچک من نهادند .......... اگرچه تصور کنند .......

........آه!!! ای آغوش اقیانوس ها چقدر تنگید در اقیانوس آغوش من.......

...... این لطافت گلی که در وجود من است، هرگل لطیفی از او بهره برده است........

.... ای خداوند مهربان من! چگونه این داغ گرمای وجوم را براین شیشه ی سرد منتقل کنم...... تا نشکند..... ونریزد ازاین سوی...... سوز داغ سینه ام بر باغ سینه ای ازآن سوی ......
......
          
.....آرام غمگینم، بخوانید......... که دوست دارم غم آرامش را ......

........." ای گهواره وجود من! من در خلا تو افتاده ام .......بگیر این ذره ی معلق را و ببند به ناف عشق وجودت......... تا در جسم و روح تو رشد کنم" .......( حورانت)........

"..... دارم...... نمی دانم چرا!!!...... چون دست خودم نیست......شاید علت این باشد که من و او ازیک جنسیم.....وخالق ازل من و او را ازیک خاک وازیک نورآفریده است......عجیب!!......عجیب!!!....خدایا!!!! .....درحیرتم!!!!........این چه عشقیست؟!!!.........این چه سرّیست؟!!!....... نوری ازچشم مهتاب تابید وحوری شد دردفترعشق؛....... که نامش درازل از زبان کلک من چکید.....   

 


ارسال شده در توسط حوران