سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

ومن عشق را از تو گدایی کردم ولی تو ندادی ..... " این چیزناچیزاین گدای ناچیز را؛!!!! " .......وترا جانِ مرجانِ درجانِ جانِ مرنجانِ خود می پنداشتم  که مرجانِ مرنجانم باشی...... ولی رنجاندی دل رنجورم را!!!!....... ولی بدان که من دیگرفقط " دو چشمم "، که تو " همان چشمانی " ....... پس هرطرف را نگاه کنی " من "، می بینم نه  " تو"؛ .......ودیگرترا با چشمان خودم خواهم دید .......اگرچه مرا نگاه کنی وچه نگاهم نکنی......وتو هرگز نگاهم نکردی!!!! ......ودیگر نمی خواهم به دریا نگاه کنم تا آرامش بیابم، چون دریا جزنمک چیز دیگرنیست ......وهرنگاهم تشنته ترم می کند....... اگرچه تمام دریا را بنوشم!!!! .......می خواهم خودم دریا شوم وآب زندگی ام را درکویر قلبم جاری سازم تا با ساز بادها برقصم وامید چلچله ها شاد شوم ........ "می خواهم زنده زندگی کنم " .......وکاش می دانستی که عشق را محدودیت زمانی نیست وهرروز من درانتظار عشق پاکم هستم ........(حوران)......  


ارسال شده در توسط حوران