سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوران

بسم الله الرحمن الرحیم

بخوان بخوان تا جایی که توان داری......


آرامش .....تمرکز ..... برنامه.... تلاش ..... جدییت ..... و توکل به خدا ......


انشالله.................................


ادبیات 94/.....عربی 90/...... معارف 90/..... زبان 80/......


ریاضی 30/ .....فیزیک 60/...... زیست 94/......شیمی 90/....... زمین 60/.......

 

برای خواندن هیچ وقت دیر نیست .......مفهومی بخوان ..... وتست سنجش بسیار کار کن ......

 

عمیق، دقیق وبا حوصله بخوان ....عجله نکن ......

 

برنامه مدون داشته باش......

 

تکرار تکرارتکراروباز تکرار .....رمز موفقیت است ......

 

فصل به فصل ...درس به درس .....سطر به سطر ...کلمه به کلمه ...با شکلها وحاشیه ها بخوان .......

 

طوری بخوان که بدون فکر کردن به سوالات جواب بدی .....

 

مطالب را خوب ببین و بخوان وخوب بخوان وببین......این بهترین نوع خواندن است.....

 

فقط به خدا توکل کن ...اگر قسمت بود بهترین رتبه ایران را خواهی آورد.....

 

..................................

من الله التوفیق...........حوران.....


 


 


ارسال شده در توسط حوران

 

بخوان تا جایی که بدانی و بدان تا جایی که بتوانی......

 

بخوان وببین وببین وبخوان......

 

.......حکمت، تفسیرحقیقی حقیقت علم حق است ......

 

.......وراز سعادت ، اول برون شو بعد درون.....

 

..... ونگوی تا بگویی وچنان بگوی که نگویی.....

 

ومن چیزی می گویم که می دانم که نمی دانم که می گویم که می دانم......ومن هر روز خواهم دانست که نمی ندانم......

 

.......ای "..." وقت آن نرسیده است که دنیا را زیررو کنی .... پس بیدار شو وبخوان ودانستن را شروع کن تا جایی که بدانی الکترون وDNA چیست وازچه وچگونه درست شده است و حکمت علم را براساس منطق تفسیر کن و در کنار کتابهای پزشکی ات ساختمان وساختار الکترون انشتین وکروموزم را بسیار دقیق بخوان ونوار ECG را فول باش و مدارهای ریاضی وقوانین نیوتن وحرکت در فضا وموج را در دقیق ترین حالت بخوان وبدان تا برای جهان علمی نو کشف کنی ......." ک " انشالله .... من الله التوفیق..... 30/3/1393.....

 

..... شاید زمانی متولد شود زمانی که زمان مرا خواهد فهمید ولی افسوس که من، آن زمان نیستم .....

 

درحیرتم که این همه چرا مرا می خوانند ومی خوانند که من این همه هستم، ولی نیستم ونیستم اگرچه هستم....واین همان کلامیست که روحش بارها در من دمیده شده است بارها....( حوران)....

 

ومن هستیی هستم که هستی یافت در نیستی ونیست شد در هستی..... ودید آنچه را که درخلقت هستی نیست وهستی خلقت شد ....وهست من در بود من است وبود من در نیستی من ......"این است خلقتِ هستی من".....وهرآنچه از کلک وجود هستی می ترواد همه از زبان عشق وجود من است......


ارسال شده در توسط حوران

گاه گردِباد باید بود تا گذرکنی و گاه گردباد باید بود تا طوفان کنی، این است نقطه ی عطف زندگی ......وگرداب مرداب زندگی چیزی نیست که درآن ماهی شوی ....باید "ماهی"، شوی تا که گرداب درمرداب کنی ......واین است آیینه ی حوری نشان درقاب صورت کلک مهتاب.....هرچند فهمی نیست که فهم کند آنچه مرا فهمیده است.....ومن صورت عشقم، اگرلب عین العشق لعلینم را به سان نقطه چین نقطه ی شین شهِ قاف نکته چین نشانش دهم....... از حیرت سیرت عشق صورت من تا به ابد لب بسته ماند وهیچ، چون میم هیچ نگوید......." ومی خواهم کسی باشم که نباشد کسی که درپی کسی باشد که درپی کسیست "...... ومن فقط همینم همین حوران! ...ودیگر هیچ......


ارسال شده در توسط حوران

..........من یک چارلی چاپلین هستم .....

......... مدار صفر درجه ی الکترون ......

......نابغه ای در نقطه صفر .......( حوران).....من همینم.... هم این، .....هم آن، ..... من اینم!......

وهرگاه ذره ای مرا ذره ای شناخت هستی خواهد یافت.....


ارسال شده در توسط حوران

ومن عشق را از تو گدایی کردم ولی تو ندادی ..... " این چیزناچیزاین گدای ناچیز را؛!!!! " .......وترا جانِ مرجانِ درجانِ جانِ مرنجانِ خود می پنداشتم  که مرجانِ مرنجانم باشی...... ولی رنجاندی دل رنجورم را!!!!....... ولی بدان که من دیگرفقط " دو چشمم "، که تو " همان چشمانی " ....... پس هرطرف را نگاه کنی " من "، می بینم نه  " تو"؛ .......ودیگرترا با چشمان خودم خواهم دید .......اگرچه مرا نگاه کنی وچه نگاهم نکنی......وتو هرگز نگاهم نکردی!!!! ......ودیگر نمی خواهم به دریا نگاه کنم تا آرامش بیابم، چون دریا جزنمک چیز دیگرنیست ......وهرنگاهم تشنته ترم می کند....... اگرچه تمام دریا را بنوشم!!!! .......می خواهم خودم دریا شوم وآب زندگی ام را درکویر قلبم جاری سازم تا با ساز بادها برقصم وامید چلچله ها شاد شوم ........ "می خواهم زنده زندگی کنم " .......وکاش می دانستی که عشق را محدودیت زمانی نیست وهرروز من درانتظار عشق پاکم هستم ........(حوران)......  


ارسال شده در توسط حوران

 

 

  

این گونه خال صورت من تقدیم گونه ی تو باد...

ای تمام وجود موجودی من! وای وجود تمام موجودی من! وجود عشق، تمام وجود مرا فراگرفته است.......ای لطافت هرلحظه ی من! وای هرلحظه ی لطیف من! لطیفه ی عشق وجودمان را چگونه برای توبیان کنم که وجودت موهبت است برای من وعشقت نعمت؛........ "ای خلقت خالق عشق! حضرت عشق من وتو را برای ما آفرید وما را برای دیگران؛ پس میان ما، جز من وتو دیگری نیست"......... ای عزیزعزیزعزیزعزیزدل من! این دل عزیزعزیزعزیزعزیزتوست که صاحب خانه ی قلب ویرانه ی من شده است....... ای صورت زیبای خورشید آسمان عشق! می بوست با لب آسمانی ام ازآسمان لبت، چنان بوس که زبانه ی زبان لب بوسم بسوزاند پروبال ملائک آسمان را وسرخی کمان لب سرخابم بماند شفق آسمان عالم عشق تا به ابد....... آه ای آه من! چگونه آه کِشم، کِشم آه که تو بارامانت کِشِ عمارت کَشِ امارت کُش من هستی......خدایا چه کنم ؟!..... چه کنم؟!...... که دلم هوای گریستن کرده در هوای عشق........ای جان دوست جان دوست جانم! دوستت دارم دوستت دارم چگونه گویم که " دوستت دارم "، تا نگاه غمناک چشمان نمناک مرا احساس کنی........آه ای عزیزوجود من! تمام وجود مرا بوی خوشبوی عنبرسای تو دربرگرفته .......واز من بوی اشک زلیخایی تو می آید که چیره گشته بر بوی پیراهن یوسف سای من ....... وتو ای بهشت من! باور کن که هرلحظه، " خود " را می بویم تا "خود بوی خود ترا" استشمام کنم نه اشک زلیخایی را ، ونه پیراهن یوسفی را.......وتو چقدر خوشبو ولطیف هستی.......اکنون چشمانم را می بندم وبه زیباترین آهنگ عشق گوش می دهم وچشمان آسمانی وصورت مهتابی ترا درآسمان صورتی شب چشمان خیسم تصور می کنم وبا آغوش باز حورانی ام پرهای ظریف پروانه سای ترا همچون قوهای دریای ناتینگهام دراقیانوس آرام آغوش گرمم، تنگ می فشارم ونقل فشانِ افشانه های لاله گون دوستت دارم را از دریچه های فوّاره های آلاله های قلب نیلگون جوشانم برلبان سرخ میگون خروشان تو می چینم تا لبان پرچین چین دوعالم عشق بهم جوش خورند تا هیچ دمای بوسه ای نتواند حلقه های آتشین گره خورده ی عشقان را بگسلد وپیمان پیمانه ی دوجرعه ی حیات وجودمان را سست کند ...........حورانت.................دوستت دارم ......

 

اگر ترکش کنی تنهاتر از مهتاب می میرد
شبیه شعر تو، پاک وزلال و ناب، می میرد

 
جهانی تازه پیدا می شود، ابلیس، آدم، او
دوباره وسوسه، گندم، درآن مرداب می میرد


غمی مرموز سیصد سال میان قصه خوابیده
اگر باشی، همین حالا میان خواب می میرد


نرنجانش که میدانم، دلش بد جور بارانی است
به بارانش قسم، امشب دراین سیلاب می میرد


معلق می شود همبازیت، اما حواست نیست
سرانجام او دراین بازی به روی تاب، می میرد


سوالش هم معما شد، کسی پاسخ نمی گوید
در این دریا چرا ماهی میان آب می میرد؟؟؟؟


ولی انگار حرفش را کسی اینجا نمی فهمد
خبر دارید امشب مونسش ،شب تاب، می میرد

 

 

 


ارسال شده در توسط حوران

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت

نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت

مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت

همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت

 

بسیار ممنونم.....

....... من هنوزم نفسم...... همنفسم ....... من هنوزم نفس می کشم...... مرا مرده دانستی حورانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟............
پاسخ

به هیچ وجه!!!!....... هرگز نفس زنده ام را مرده تصور نمی کنم ونخواهم کرد........ تو در وجود مرده ی من، لحظه لحظه زنده شدی........ چطور می توانم این لحظات حیات بخش را مرده تصور کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!............. شما عزیزترین همنفس من هستید .......
....!!! ای عزیز وجود من! سدّ قلب مرا مشکن وخون جوشیده مرا بیدار مکن که چندیست درگوشه ای تنها به تنهایی تنهایی ام می نالم.......و خوش؛ که گهگاهی نسیم خوشبوی آوای غمگین سنتورنگاهت می نوازد همچون چلچله های حورای کوثری ازکوی بهشت قلب رئووفت، خیال چین چین صورت نمناک غمناکم را....... آه!!! ای آه! بیدارم مکن .....بگذار اینچنین درخواب تو باشم ........
.......من زیاد به شما فکر می کنم اگرچه شما را تابحال ندیدم وشاید هم هرگز قسمت نشود که شما را ببینم ولی همیشه شما را خدایی تصور می کنم وپاک وزیبا ....... بسیار بسیار ممنونم.....من الان مشغول خواندن برای دامه تحصیل هستم اگر نتوانم زیاد به وبم سرزنم مرا ببخشید ...... انشالله که درسهایم تمام شوند دوباره نوشتن را شروع می کنم.....
این جمله بی نظیر را به شما "عزیزترین نفس همنفس هم نفسم" تقدیم می کنم:
.......می خواهم صفر باشم.....(حورانت)
...............
چون تنها صفر است که هر چیزی به آن برخود کند نابود می شود ( صفر ضربدر هرچیزی صفر می شود ونیست ونابود)...... پس می خواهم در عشق چنان بی رنگ وبی ریا شوم که روزی به صفر تبدیل شوم نه به "یک" که  به هر چیزی تبدیل می شود......پس نه یک را دوست دارم ونه دو را ......می خواهم صفر باشم وصفر بمانم.......
.....................
نمی خواهم بدانم تا بیاموزم می خواهم بیاموزم تا نشان دهم ........ نمی خواهم اثر باشم می خواهم موثر باشم تا تبدیل شوم وتغییر دهم تبدیل شدگان را ....... ودوست دارم خلق کنم نه کشف ، همچون حضرت موسی ع که چوب را به مارخلق کرد و مار را به چوب ...... پس ای خداوند کریم! به من علمی بیاموز که بدانم الکترون از چه چیز تشکیل شده است وچگونه می توان درست کرد؟ ...... تا تمام عالم را از ذرات الکترون عشق خلق کنم .......
..................
انسان بقدری می داند که 100 می شود ( نابغه ) وبقدری می فهمد که صفر می شود ( دیوانه ) وبقدری می بیند که متلاشی می شود ( بیگانه )...... پس ای خداوند عزیز! به من قدرتی عطا کن که درخالص ترین درصد، صفری باشم بزرگترازصفر _  یعنی عدم دروجود صفر وبی نهایت درنهایت صفر _ ......
آه ! .... " کاش دراین عالم کسی پیدا می شد که مرا بفهمد تا من چه می گویم" .....کاش! کاش! ......از تصور برون است آنچه در قلب کوچک من نهادند .......... اگرچه تصور کنند .......

........آه!!! ای آغوش اقیانوس ها چقدر تنگید در اقیانوس آغوش من.......

...... این لطافت گلی که در وجود من است، هرگل لطیفی از او بهره برده است........

.... ای خداوند مهربان من! چگونه این داغ گرمای وجوم را براین شیشه ی سرد منتقل کنم...... تا نشکند..... ونریزد ازاین سوی...... سوز داغ سینه ام بر باغ سینه ای ازآن سوی ......
......
          
.....آرام غمگینم، بخوانید......... که دوست دارم غم آرامش را ......

........." ای گهواره وجود من! من در خلا تو افتاده ام .......بگیر این ذره ی معلق را و ببند به ناف عشق وجودت......... تا در جسم و روح تو رشد کنم" .......( حورانت)........

"..... دارم...... نمی دانم چرا!!!...... چون دست خودم نیست......شاید علت این باشد که من و او ازیک جنسیم.....وخالق ازل من و او را ازیک خاک وازیک نورآفریده است......عجیب!!......عجیب!!!....خدایا!!!! .....درحیرتم!!!!........این چه عشقیست؟!!!.........این چه سرّیست؟!!!....... نوری ازچشم مهتاب تابید وحوری شد دردفترعشق؛....... که نامش درازل از زبان کلک من چکید.....   

 


ارسال شده در توسط حوران

من و توخدایا! مهرویان تو نشانگان صورت زیبای تو هستند..... این مهررویان را درسایه ی لطف ورحمت خود نگه دار...... ونگذار چترغم برسرشان سایه افکند ........( حوران)

 

...........................................................


خدایا! من این آخرین شبم را می خواهم با توباشم .......برای تو باشم ......... پس بگذاراین شب آخرم را تا آخرشب با تو به آخررسانم ای آغازبی پایان من!.......ای صورت زیبای بی صورت من!......... وسیرت زیبای هرصورت من! .......وای زیباترین صورت سیرت زیبای من!........  بگذار درسینه ی اقیانوس آغوش آرامت، همچون امواج دریای خروشان بشدت گریه کنم....... ولی نگذاراین صورت مِه آلود من نقاب چهره ی زیبای توگردد...... ای نازترینِ نازنین من! بگذار با نازکترین گلبرگ گلواژه های سرخ آلاله های دشت مجنون، برساقه های دل نازک اندامت خوب بپیچم وشب را تا سحرازپیاله های جام شراب ارغوانی شبنم غنچه های لبان رعشانت سیراب شوم......... و دیوانه واردرآغوش مستانه ات غصّه ی هزارویک شب کلک مهتاب حورانت را بخوانم.......ای باغ گیلاس من! بگذاربرشکوفه های بنفشی گونه های سرخت بوسه زنم ........ ویا حداقل بگذارازدورتماشایشان کنم وعمیق ببویم نفس های گرم غنچه های نوشکفته ی سرخ را ......... تا که هرلحظه جانی تازه بگیرم؛ ........ای پرستوی زیبای من! بگذارمیان آغوش دوبال چلچله های صورت زیبای ترا درآسمان دل ببوسم ........ تا که طاق پیوسته ی ابروان گنبد مینایی تو، چترشوق رنگین کمانِ ساحل لب شود درافق های سرخِ زرددلان عالم عشق.......آه! ای وجود شیرین من! چگونه آوای نم نم باران دوست داشتنِ تگرگ های لبان خشکیده ام را ازچشمان خسته ی این پنجره ی کوچک غمگین گوشه نشین برای تو زمزمه کنم......ونقل ونبات خنده های عسلی ترا برجان و دل شکسته ی برگل نشسته ام مزمزه کنم......چگونه بگویم که ای پروانه ی من! "من ترا همچون شهد تمام گل های عالم دوست دارم" .......ای گلخانه ی من! ریشه ی نهال این عشق کُرخیده را ریشه کن برخاک دیدگان گلپرورت ......ای تن وجان من!......ای سبزچشم سبزینه ی من!.....بگذار، ازخم پیچک مژگان خمیده ی آهووشت بیاویزم این تاردل وحشی ام را....... تا به هرپلک زدن، صدای عشق را بنوازی درصمفونی تپش های قلبم......ای آهنگ چنگ جنگ میدان عشق من! بکش طناب این ناقوس کلیسای سینه ی ساکتم را تا روح فرزند مریم دمیده شود دررگ روح روان مرده ام وزنده کند مرا فقط برای زنده ماندن برای تو.......ای زندگانی من! آه، چگونه احساس چشمان خسته ام را  بیان کنم که هرلحظه این دوکاسه ی پرخونم را می بندم تا که شاید این چشمان بسته ام ببینند چشمان بازترا........ای زیباترین زیبای عالم زیبای من! دوستت دارم ......زیبا دوستت دارم....... ای رنگ من ولعاب من!...... ای عطرمن وگلاب من!...... ای عشق من وشباب من! ......... ای اجرمن وصواب من!...... ای عکس من ونقاب من!......ای چنگ من ورباب من!...... ای موج من وحباب من!...... ای کلک من وکتاب من!..... ای قوی من وعقاب من!...... ای سرّ من و غیابب من ......ای قرب من وغراب من!........ ای سوی من وسراب من!.......دوستت دارم..... دوستت دارم.......

 

 ای عزیزترین عزیزدل من! اگربخواهم از تو نویسم، تمام صرف عالم عشق صرف شود درخم یک تارموی بی وصفت......... ولی هرگزحرف نگردد درهیچ قالب صرف....... که تو اقیانوس نحوی.......ودیوان صَرف صِرفی..... (حوران)        


ارسال شده در توسط حوران

آه ازاین دل! که هرشب قد سروچمن سای ترا برسرِزلف طلاگونه اش به حاجت جهد خود، موی باران می کند..........آه ازاین دل! که هرشب ازکوی آغوش، نسیم سوز نگاه ترا بسوی چلچله ها، جوی باران می کند ...........آه ازاین دل! که هوای صدای فلوت ِنای ِنیزارِ وجود ترا درآسمان دل ها به نسیم بهاری، بوی باران می کند...........ای عشرت من! ای هجرت من! چه بگریم ! چه بخندم ! چه بسوزم ! چه بسازم ! همه دردم تویی.......... همه درمانم تویی..........شب وروزم تویی......... چه بنازم ! چه بنالم ! چه بتازم! همه نازم تویی.......... همه سازم تویی........چوسرآغازم تویی........ ای سرانجام بی سرنجام من! سکوت مکن که  سکوت ِنگاه ِبرگ ریزان ِخزان، نشان ِسرخی ِچشمان ِشهلاگون ِترا دارد ...........پس سکوت مکن، ای پروردین ِفروردین من! ای بهشت ِاردی بهشت من! ........که آیینه چشمان توهرشب نماینده هر فصل ِفصول ِبی خزان من است، ای کبوتر شکسته بال من! بیا وبه هوای حزین من پَر،  بیا و بربام ِدل ِغمگین من نشین..............ای تمنّای نگاه من ! ای دیوارسکوت من! به شبی یا به سحر، چشم نرگس مستانه ات را به جلوه سکوت گویای من، باز کن و بازم کن از این گره سکوت مرگبار...........آه! آه! چه گویم ترا؟ چه ترانه ها بخوانم ترا؟ ای شاپرک شب های خیس من! ای مهتاب گل های دشت امیدم! عاشقتم، عاشقتم، عاشق ای سیل تنهای تنهایی های من! گلگون کن این صورت زرد مرا به گونه گلگونت، ای آتش گلخانه سینه سوخته من! ..........افسرده ام، دیوانه ام، آزرده ام، پژمرده ام ای نامهربان مهربانی های من! .........وقت سحربیا به بالینم، ای پروبال ِبالینم! مانده ام تنهای تنها، مانده ام تنهای تنها..............داغونم، داغون ای داغ دلم! چشمی بزن چشمک، از ستاره خندان بی فروغت، ای تن خرّم من! ای فانوس دل اقیانوسی من! ای درخت چنارو صنوبری من! ....... بعد ازتو برمن نگذشت نسیم سحری ، نگذشت خیال گذری،.............. ای بلبل گلدوست من! دستی بزن و دست درِ بسته ای گیر، که شاید دوست بداری خارِ بشکسته ای را ..............ای شبنم گوشه مژگان سحری! بکامم نیست این ایام نامبارک ، این اعیاد مبارک، تو برون آی ازچله لحظه های فراقت، تا شیرین شود به کامم همه ایِّامم، ای تمام حسّ درونم ! ای تمام  نفوسم! تا شربت حکم مرگ جدایی نخوردم بیا وآزادم کن از بی شکیبایی ، بی طاقتی ، دل نگرانی،............بهاری ام کن ای بهارگلگذار من! ای ازارگلعذارمن! ای شعاع آتش فروزان من! که من هرگز برنخواهم برداشت چشم از نگاهت، ای برآورده هر آرزوی من! ...........ای گلْ شکرِمن! دراندیشه تو خون ها ریختم درزلف تو پیمانه ها آمیختم، درپی تو حلقه ها آویختم ، ازهمگان بگریختم ............. درجسم من جانی دگر، درجان من آنی دگر، ای آشیانه بی کبوتر من! ای کبوتر بی آشیانه من ! ترک لانه دل چرا کردی؟ ترک این دل محزون چرا کردی؟ چرا جفا کردی؟ ای وفای بی وفای من! برکف شکار صید شیری فکندی چرا این آهوی دل مرا ؟   ..........ای دلبر من ! ای شیون من! چرا بردی دل بی نوای مرا، گمان بی صدای مرا، آمان بی آمان مرا، نشان بی نشان مرا............ ای پریده ازجانم! ای بریده ازجانم! چرا خزانم کردی؟ خزانی افسرده ام کردی ؟ من که شب ها چون نسیم بهاری به کویت می وزیدم .........بسویت می خزیدم ......... ای حیات باقچه حیاط دلم! بخدا که از عشقم ازتو نگریزم، نگریزم، جان بستانم و نگریزم ، بخدا تا جان در بوی تو دارم، قدحی به پای دگری نریزم، همه شب تا به سحر سوی تو، موی سیاهم چنان بریزم چنان بریزم، که همه عالم خاک مستانه خود پای تو ریزند، جای توخیزند، ای خیزش جان من ! چنان سوی تو می غیژم که همه عالم بنالد ازخیزش من، از بی دست وپایی من  ، از تشنه لب و دلخسته بودن من، ای همره دل دیوانه من! ای یارشبانه و افسانه من! بیاو تمامش کن این شب افسونگر بی پایان مرا...........بیا بیا بیا که بی جان ودلم با جان ودلت دوستت دارم ........ دوستت دارم ( حوران)

 

حوران


ارسال شده در توسط حوران

گاه گرد، باید بود تا گذر کنی وگاه گَردِباد باید بود تا سفرکنی ....... گاه گردباید بود تا طوفان کنی و گاه گِردِ باید بود تا توفان کنی......


ارسال شده در توسط حوران
<      1   2   3      >